به نام شب و عاشقانه های تلخ قلب خسته ام
به نام ماه و نور مهتاب 
نشسته ام نگاه میکنم به نور شبتاب
شب است و بهار است و دل یاد یار است و حالم خراب است و چشمم پرآب است و جامِ شراب است و من
به دیوان حافظ
غزل های نافذ
به چشم غزل خوان نرگس
به بوی بنفشه 
شدم مست مست 
گرفتم دلم را بدست 
غزل باز کردم به آغوش سرد 
بیامد جوابم ز خواجه ی عرفان
مژده ای دل که مسیحا نفسی دیگر نیست
پر ز دردیم ولی درد مرا مرهم نیست
خسته از جنگ سراسر همه روز و همه شب 
درد سختی است ولی جان مرا همدم نیست
باز می شود چشمم
بازمیگردم ز رویاها
باز واقعیت تلخی 
پاره پاره میکند من را 
کلماتم فرو میریزند 
همره قطره اشک آلوده
به هزاران هزار خاطره ها
جملاتم فرو میشکنند 
همچو بغضی که زندانی است
قلمم مینویسد و قلبم
کلمه میفشاند هر لحظه
ولی چشم های آلوده
میکند غرق خوابم باز