۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

ما و عواقب تصمیماتمان

...

توی تاپیک "وقتی خودتو میندازی تو چاله" خیلی در مورد این موضوع صحبت کردم اما میخوام اینجا یکم بیشتر بازش کنم.

ما توی زندگی هر لحظه در حال تصمیم گیری هستیم. در مورد همه چی. از کوچیکترین مسائل بگیر تا موضوعات اساسی و مهم زندگیمون.

تصمیمات ما زمانی که تبدیل به انجام دادن یا ندادن یه کاری میشن با خودشون پیامدهایی رو به دنبال دارن که میتونن منفی یا مبثت و یا بی تاثیر باشن.

در نظر داشته باشید که برخی از این پیامدها آنی بوده و برخی دیگه زمانبر هستند. حتی ممکنه سالها طول بکشه تا نتیجه‌ی یه تصمیمی رو ببینیم و بعد بفهمیم اون تصمیم درست یا اشتباه بوده.

این مورد رو باید بگم که تصمیمات همیشه لزوما درست یا غلط نیستن بلکه میتونن پیامدهای پیچیده و ترکیبی از رخدادهای خوب و بد به همراه داشته باشن. اونجا باید هر کسی با توجه به شرایط خودش سبک سنگین کنه تا متوجه بشه که تصمیمش براش در کل خوب بوده یا نه.

البته این سبک سنگین کردن و نتیجه گیری برای این نیس که دنبال مقصر بگردیم یا خودمونو سرزنش کنیم. افراد زیادی هستن که توی این تله گیر می‌افتن و مدام راجع به مسئله ای که در گذشته اتفاق افتاده و میتونستن تصمیم بهتری بگیرن با خودشون درگیرن و خودخوری میکنن. حتی گاها تا سالها بعد.

اگر یه تصمیم برامون عواقب بدی داشته باید بررسی کنیم که اون تصمیم رو بر چه اساس گرفتیم؟ آیا بر پایه عقل و منطق و دانسته‌هامون بهترین تصمیم ممکن در اون لحظه رو گرفتیم یا نه؟

شرایطی هست که ما صرفا از یه چیزایی خبر نداریم یا یه سری تجربیاتی رو کسب نکردیم و مواردی از این قبیل. بخاطر اینا نباید هیچوقت به خودمون سرکوفت بزنیم.

توی همون تاپیک من چندتا مثال از زندگی خودم و بقیه زدم و شرایط مختلفی رو شرح دادم که نشون میداد چطور تصمیماتمون روی زندگی خودمون و بقیه تاثیر میگذارن.

...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۱
سبز کم رنگ

در مورد افسردگی

هر کدوم از این نداشتن ها، نتونستن ها، نرسیدن ها، نبودن ها به من حس بد منتقل میکرد طوری که یه موقعی مثل الان یعنی عصر پنچشنبه من واقعا لحظه لحظه ش دلم میخواست بمیرم از اون حجم درد و فشار روانی...

و توی همون افسردگیمم بود که درک کردم چرا آدما خودزنی یا خودکشی یا خودآزاری میکنن

یکی از دلایلش اینه که درد فیزیکی باعث میشه اون درد روانی رو فراموش کنی

حداقل برای یه تایمی

البته اون جنبه ی جلب توجه رو هم داره. اینکه بهت اهمیت داده بشه و توجه بشه بهت حتی به قیمت آسیب به خودت...

اینو درک میکردم و میدیدم که خودم هم به اون نقطه رسیدم اما خب متاسفانه یا خوشبختانه من هیچ وقت همچین کاری نکردم چون هیچ وقت خودمو آدم ضعیفی نمیدیدم. یعنی یه غروری اون وسط داشتم که بهم اجازه نمیداد این کارو بکنم.

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

دوست جدید پیدا کردن

یادش بخیر قدیم چقد راحت بود پیدا کردن دوستای جدید

 

البته الانم شدنیه

داشتم فکر میکردم بچه که بودیم یا کلا قدیما چطوری دوست جدید پیدا میکردیم

خب مشخصا اینطوری بود یه افرادی رو چند بار میدیدم و دوست میشدیم خودکار

مثلا میرفتیم مدرسه 

یا یه کافه ای که آدم همیشه میره

یا نمیدونم حتی محل کار آدم 

این وسط درونگرا بودن یا شدن یکم باعث میشه که کار واسه دوست پیدا کردن حتی توی همین محیطایی که زیاد میریم هم سخت بشه 

چه اینکه این درونگرا بودنه اصلا نمیزاره آدم به یه محیط خاصی زیاد بره.

خلاصه اینکه دنبال دوست جدید میگردم :)

خوشحال میشم کسی دوس داشت بیاد دوست بشیم ^_^

۴ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

نوشتن diary

اولین باری که شروع کردم به نوشتن diary اردیبهشت سال 1399 بود. اون موقع یه کانال خصوصی توی تلگرام زدم و واسه خودم مینوشتم.

یکی از دلایلش این بود که مسائلی در جریان بود که استرس زیادی بهم وارد میکرد و نیاز به این داشتم که با خودم این موضوع استرس رو حل و فصل کنم. 

اینطوری نبود که بشینم روز به روز اتفاقات زندگیمو بنویسم. بیشتر در مورد مسائل و مشکلات مینوشتم. یا در مورد موضوعات خاص و مهم که توی زندگیم در جریان بود. اتفاقات روزمره رو زیاد تعریف نمیکردم. 

خیلی هم پیش می اومد که چند روز یا بیشتر هیچی ننویسم. به مود و حالم بستگی داشت. گاهی پیش می اومد که خیلی طولانی هیچی ننویسم. البته این بلاگ رو هم از چند سال قبلش داشتم اما برام زیاد حالت diary و اتفاقات روزمره نداشت. 

چند ماه پیش یعنی توی اردیبهشت یه چند صفحه ای به انگلیسی توی یه سررسید نوشتم. اما زیاد نبود. اون تایم دیگه توی کانال چیزی نمی نوشتم. 

تا اینکه رسیدیم به خرداد. از اوایل خرداد یه فایل ورد ساختم. براش رمز هم گذاشتم. اونجا شروع کردم به نوشتن. بی پرده. چون اون فایلو هیچکس هیچوقت قرار نیس بخونه. اونجا خود خودمم. حتی اگه یه روز پیش تراپیست برمم اون فایلو نمیدم بخونه. اونجا نیمه‌ی تاریک وجود آدم میاد بالا و خودشو بدون سانسور نشون میده. اینطوری دیگه مجبور نیس همیشه توی خودت مخفیش کنی و مراقب باشی در جای اشتباه نشونه نده. چون هیچ وقت کامل نمیتونه بیرون بیاد. در واقع اگه کامل خودشو به دنیای بیرون نشون بده از همه جا طرد میشی و میتونه عواقب وحشتناکی برات داشته باشه. با اینکه همه خودشون اون نیمه ی تاریکو دارن اما انکارش میکنن، مخفیش میکنن و حتی خیلی بدشون میاد ازش. 

بگذریم. اونجا شروع کردم به نوشتن. حتی هر از گاهی میشینم از گذشته هم مینویسم. از اول زندگیم شروع کردم و هر چی که یادم میاد رو بخش بخش مینویسم چون طولانیه. 

در کل کار جالبیه. اینکه چند سال بعد آدم بیاد و مرور کنه اونارو جالبه. یادش بیاد چه اتفاقاتی براش افتاده. 

توی اون دایری هم ممکنه گاهی دو سه روز چیزی ننویسم ولی خیلی کم پیش میاد. گاهی هم توی یه روز چند بار مینویسم. بازم به حالم یا به اتفاقات زندگیم بستگی داره. 

با تاریخ و ساعت ثبت میکنم که چی شد و اینا. 

چند روز پیش داشتم همون کانال قدیمیمو چک میکردم و پیامای دو سال گذشته رو نگاه میکردم. یادآوری اتفاقات، حس ها، تفکرات آدم و تغییر اینا در طول زمان خیلی جالبه. 

این یکی از کاراییه که احتمالا تا آخر عمرم انجام خواهم داد. کاری که 3 سال و نیم انجامش دادم رو فک نمیکنم دیگه بزارم کنار.

 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ