ساعت 3 صبح حال خواهرم یهو خیلی بد شد.

معلولیت هم داره. 

مامان بابا هم رفته بودن شهرستان. 

با هر زحمتی بود بردمش بیمارستان و کاراشو کردم و برگردوندمش و ... .

8 صبح برگشتیم خونه. دوش گرفتم ولی خوابم نمی اومد دیگه. 

با اینکه دیشب یه ساعت بیشتر نخوابیدم. 

----

مشکلاتشونو باید حل کنی

کاراشونو باید بکنی 

آخرشم ذره ای احترام برات قائل نباشن

همه جوره تحملشون کنی. 

آخرشم یه سره رو اعصابت باشن.

----

مدت هاست دلم میخواد ازین خونه برم. 

مقدماتشم انجام دادم ولی کافی نیس. 

رفتن ازین خونه کافی نیس. باید ازین شهر برم. که اونم فعلا بخاطر شغلم نمیتونم. 

ولی تا چند وقت دیگه که بتونم انصراف بدم ازین شغل مزخرف که پامو بند کرده اینجا، اون وقت هر جا بخوام میرم. 

دور از این رفتارای اعصاب خورد کنشون. 

خونه جاییه که آدم میخواد آرامش داشته باشه نه اینکه بدتر و بدتر و بدتر بشی. 

----

یه خونه اجاره کرده بودم معمولا میرفتم اونجا ولی هنوز وسیله و اینا نخریدم براش واسه همین اونجا هم نمیتونم زیاد بمونم. البته بهشونم نگفتم چون میدونم اگه بگم اعصابمو خیلی خیلی بیشتر خورد میکنن. 

فقط دارم تمام تلاشمو میکنم که یهو بزارم برم. 

آدمای دیگه رو میتونی از خودت برونی ولی خونواده رو نه. فقط میتونی از دستشون فرار کنی و با مشکلاتشون رهاشون کنی. 

این 23 سال چیزی جز تنهایی و اعصاب خوردی ازین خونه نصیبم نشده...

----

...