۸ مطلب با موضوع «Poem» ثبت شده است

پشت لبخندها شهری است...

پشت لبخندها شهری است
شهری از جنس نقاب
پر از احساسی که در آن زندانیست
اندکی بغض که در بام گلو خفته است
پشت لبخندها شهری است
آن سوی افق پشت دریاها
دریا دریا حرف
من به آن شهر سفر خواهم کرد
من ازین اقیانوس گذر خواهم کرد 
من به طوفان نگاهت که مرا سخت عقب خواهد راند خواهم گفت
من به عمق دل تو راه خواهم یافت 
من نقاب از دل تو برخواهم داشت
پشت لبخندها شهری است
شهری از جنس سخن هایی که
لای این خاطره ها گم شده اند
تو به احساس خودت هم پشت کردی
تو به درد دل خود ظلم کردی 
پشت لبخند تو اما در این شهر 
سیلی از ترس که احساس تو را غرق میکرد
زیر امواج سیاه شک و تردید
در پی آینه ی وارونه 
پس آن تلخی لبخند 
نفسش بند می آمد
پشت لبخندها شهری است 
روی آینه ی ذهن
من به عمق دل خود می نگرم
شهر لبخند من اما تاریک است
شهری از جنس غرور
خانه هایش همه از جنس قفس 
که در آن خواسته های دل من
منتظر اند

 

...

۲ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

شعر نیمه تمام

من نهانم در پی پنجره ها 

با دلی سرد و پر از خشم و غم فاصله ها 

با نگاهی به رخ عاشق ماه

و دلی هست در اینجا که پر از حسرت و آه 

خسته از زمزمه ی حال تباه 

به کجا میروم اما تو بگو 

تو بگو هست امیدی که تو را ...

باز یابم که بخوانی تو مرا

از پس آیینه ی شکسته ای

بنشینی تا بخوانی قصه را

قصه ی زخم عمیق دل من

 

#نیمه_تمام #خودنویس #زمستانه #شاعرانه یکشنبه پنج بهمن 1399

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

به نام شب

به نام شب و عاشقانه های تلخ قلب خسته ام
به نام ماه و نور مهتاب 
نشسته ام نگاه میکنم به نور شبتاب
شب است و بهار است و دل یاد یار است و حالم خراب است و چشمم پرآب است و جامِ شراب است و من
به دیوان حافظ
غزل های نافذ
به چشم غزل خوان نرگس
به بوی بنفشه 
شدم مست مست 
گرفتم دلم را بدست 
غزل باز کردم به آغوش سرد 
بیامد جوابم ز خواجه ی عرفان
مژده ای دل که مسیحا نفسی دیگر نیست
پر ز دردیم ولی درد مرا مرهم نیست
خسته از جنگ سراسر همه روز و همه شب 
درد سختی است ولی جان مرا همدم نیست
باز می شود چشمم
بازمیگردم ز رویاها
باز واقعیت تلخی 
پاره پاره میکند من را 
کلماتم فرو میریزند 
همره قطره اشک آلوده
به هزاران هزار خاطره ها
جملاتم فرو میشکنند 
همچو بغضی که زندانی است
قلمم مینویسد و قلبم
کلمه میفشاند هر لحظه
ولی چشم های آلوده
میکند غرق خوابم باز

 

۰ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

دوباره شب

دوباره شب
و مینویسم به یاد تو 
تویی که دور گشته ای ز من 
دوباره چهار صبح
خواب نمی رود به چشم خسته م 
قلم به دست
نشسته ام کنج خاطره
طنین آن صدای عاشقانه ات 
نوازشی به گوش من 
می کند، عبور میکنم 
فرو می روم به عمق یک خیال 
خیال دیدن دوباره ی دویدنت 
خیال باران
فرار میکنم
دور میشوم ازین جهان پر سراب 
پناه میبرم به قرص خواب 
یا که جرعه ای شراب 
فرار میکنم به آسمان آبی قلم 
مینویسم از دلم 
ولی نمانده طاقتم، نمیکشم
باز افتادم از نفس 
می نویسد این قلم خودش 
نشسته ام کنار پنجره 
نگاه عاشقانه ای ز لاله ها
بوسه ای ز ماه 
نوازش نسیم مهربان شب
دگر نمانده طاقتم 
تو نیستی 

و من به خواب می روم 

ح.ص ۱۰ اردیبهشت ۹۹

۱ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

دلم میگیرد از روزی که میگیرد

دلم میگیرد از روزی که می گیرد
سراغم را ولی دیگر نمیخواهم 
ببینم چشم هایش را
همان چشمان بی همتا 
پر از عشق و پر از گرما 
در آن دوران که بی پروا 
چه خوش بودیم اما رفت
دلش را دیگران بردند
ولی آن روز
دلم میگیرد از آن روز 
همان روزی که میدوزی به راهم چشم هایت را
ولی دیگر
دگر من را نخواهی دید 
نخواهی داشت 
مرا از دور خواهی یافت 
فراز قله ها در جستجوی بیشتر ها
فقط بالاترین ها را
نشان کرده وَ میپویم وَ میجویم 
در آن لحظه
در آن لحظه نشان از قلب سنگینم مگیر ای یار
که دیگر سخت و پر درد است و جایی نیست 
برای‌ هم چونان یاری مثال تو 
رها از خستگی، افسردگی، سرخوردگی هایم
به دنبالم نیا آن روز 
دلم میگیرد از آن روز 
توانم هست
که بنویسم هزاران خط ازین شعر و ازین رویا
ولی حالم دگرگون می شود یارا 
مرا اندوه امروزم 
عقب می راند اما باز 
توانم نیست 
که بنشینم 
که بنشینم وَ غرق خاطراتی تلخ 
و یا رویای نامعلوم و بی مفهوم و سردرگم 
ولی برمی‌خیزم اما باز 
قدم در راه 
توانم هست که بنویسم ولی باید رها گردم 
وَ برگردم وَ برخیزم وَ برگیرم
توانم را
برای آنچه میجویم
دلم دیگر نمیگیرد...

ح.ص امروز ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

۷ دیدگاه موافقین ۴ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

شاید این شعر به دستم نرسد

این همه حال خراب 

خسته ی بنگ و شراب 

راهیِ راهِ سراب 

شاید این مرد به جایی نرسد 

خواب آشفته ی شب 

همه سرگیجه و تب 

دگران عیش و طرب 

شاید این ناله به گوشی نرسد 

خنده ها، فِیک و دروغ

گم در این شهر شلوغ

گردن مردم و یوغ

شاید این دست به دستی نرسد 

عشقِ آلوده به غم 

 خنده آلوده به سم 

هی دروغ و هی دغل

شاید این حس، همه نفرت بشود

 

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

خون مردگی احساس

جنگ اعصاب 

صبح به صبح بیدار 

تمام شب بی خواب

مغز بیمار 

خسته از جنگ، خسته از کار 

راه مرگ هر روز 

مسیر زندگیمان بود 

کارمان این است، مرگ تدریجی 

دود ماشین و، پیچ های پی در پی

خسته از تکرار، خسته از مردم 

حس تو این است، از همه عقب ماندی 

راه برگشتی نیست، پیر و بی هدف ماندی 

مرگ تلخ است اما 

راه دیگر چیست؟ 

جز به بیهودگی رفتن 

جز به روح خود را کشتن 

نه دگر قلب و، نه دگر احساس 

نه کمی عشق و، ذره ای اخلاص 

همه شان را کشتند، همه شان را بردند 

آنچه باقی مانده، یک دل افسرده 

خسته از آدم ها، خون دل ها خورده 

چاره ای جز این نیست 

عاشقانه باید مرد

مرگ من با این عشق 

هوش من از سر برد، خستگی ها را شست، تا ته این راه، با عشق باید مرد

جنگ اعصاب است، زهر تلخ صبحگاهی 

مرگ احساس است، طعم تلخ عصر پاییزی 

همه شب یاد تو، شده لالایی 

همه شب در رویا، با تو هستم تا صبح

هردومان خوشحالیم، زندگی شیرین است

و صدایت هر شب 

مینوازد گوشم 

تا خود صبح انگار 

در بهشتم با تو 

لحظه ای بعد اما 

این نوای بُرّنده

تیک تاک یک ساعت 

زنگ بی قرار یک گوشی 

این آلارم وقت نشناس 

همچنان یک خروشان موج 

زندگیمان را برد 

عاشقی مان را برد 

دست ها مان را برد 

چشم ها مان را برد 

نور خورشید و پنجره، چشمهایم 

یک نوازش از این صبح 

سردی صبح پاییزی 

تلخی صبحی دیگر

جنگ اعصابی دیگر

باز تکراری دیگر...

 

ح.ص ۲۳ مهر ۹۸

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

این بردگی، یک مرگ تدریجی

امید، بزرگترین اشتباه این بشر

و مرگ، راه و چاره، سیم و رز

زمان، نمک به زخم و دشنه در پشت من

دشمنان، دست در دست هم 

کنار هم، پا به پا، چکمه روی پشت ما

خدا نگاه میکند

صدای ما به او نمیرسد

صدای پشت صحنه ایم

نویز بی خطر

صدای پس زمنیه ایم

صدای باران، بوق ماشین

صدای پای رهگذر 

صدای آب چشمه ایم

خدا نگاه میکند

دشمنان به صف 

تشنه بر خون ما 

قطره قطره میچشند

و ما برای زندگی، 

تلاش میکنیم، دست و پنجه نرم میکنیم و مرگ خود، مرگ رویای خود، مرگ یک عشق یکتا، مرگ هر چه خواستیم

چشم هایمان، پر شده ازین همه مرگ 

پر شده ز خاک

انتهای این مسیر پر اشتباه

زندگی با امید 

بزرگترین اشتباه ما

لحظه لحظه مرگ ما، مرگ رویای ما، خنجری است، میان قلب زخم خورده مان

شکسته ایم 

صدایمان، صدای فریادمان

به گوش هیچکس نمیرسد

در این میان 

میان این همه رنج و درد 

میان این، بی عدالتی 

میان شهر پر ز جان به لب رسیده ها

میان کودکان کار 

میان دختران زخم خورده و کارگر 

میان درد های یک پدر 

میان زخم های قلب مادران 

میان جنگ یک پسر برای زندگی برای رشد برای رفع این بردگی

میان این مردم به فاک رفته

خدا فقط نگاه میکند ...

 

ح.ص  - 21 مهر 98

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ