دو سال پیش این موقعا پر از انگیزه بودم
پر از انرژی
پر از دلخوشی
میتونستم هر کاری بکنم
هدف بود...
انرژی بود...
انگیزه بود...
یک سال گذشت و شد پارسال...
دانشگاه تموم شد و همه چی هم خراب شد در طول اون یک سال و البته تابستونش
و من تبدیل به یه آدم دیگه داشتم میشدم
پاییز 98 خیلی منو عوض کرد اما رسید به زمستون و از من هیچی نمونده بود...
از من قدیم فقط یه سری ویژگی های کوچیک مونده که گاهی وقتا خودشونو نشون میدن
حول و حوش عید قبل و بعد، همه چی کاملا پوچ...
کاملا بی حس
اما هنوزم شاید یه ذره ناخالصی مونده بود ...
اما باید از بین بره...
من امیدوار نیستم ناامیدم نیستم
اما برام مهم نیس نتیجه ...
زندگیمو میکنم...
کسی اون بیرون منتظر من نیس...
خب من هنورم دارم تغییر میکنم...
اما این ناخالصی ها رو باید صاف کنم...
ناخالصی اهمیت دادن به بقیه...
ناخالصی امید داشتن به هر چیزی...
ناخالصی فرار از مسائل...
ناخالصی اشتباهات و رفتارای بچگانه...
باید از بین بره...