۲ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

فراستریتد

داشتم دنبال یه کلمه میگشتم که دقیقا وضعیت فعلیمو توصیف کنه 

دیدم خوشحالی خاصی ندارم 

اما خب ناراحت هم نیستم از چیزی 

در عین حال اینطوری هم نبود که کلا بی حس باشم 

حتی عصبانی هم نیستم 

کلمه‌ی ناامید هم زیاد گویای حالم نبود 

یه کلمه‌ی انگلیسی رسید به ذهنم 
رفتم تعریفشو نگاه کردم...

دیدم چقد این کلمه دقیق منو توصیف کرده 

Frustrated 

هیچ ترجمه‌ی دقیقی براش پیدا نکردم. توی گوگل ترنسلیت هم چیزای مختلفی براش نوشته بود اما هیچکدوم درست نبود.

واقعا وضعیت عجیبیه... 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

همه چی جالبه

یه حس متفاوتی که چند وقته دارم اینه که وقتی یه اتفاق بد می‌افته خوشحال میشم. 

منظورم اتفاقات خیلی وحشتناک نیس. چیزایی مد نظرمه که باعث شناخت آدما میشه. 

مثلا یه رفتاری رو از یکی میبینی یا متوجه یه چیزی در مورد یه شخصی میشی و یه شناخت خوبی در اون زمینه‌ی خاص ازش پیدا میکنی. بهتر بگم یه ردفلگ بزرگ که آدم همون اول متوجهش بشه. 

حتی گاهی با خودم میگم کاش این اتفاق زودتر افتاده بود. که من این وقت و انرژی و ... که برات گذاشتمو نمیگذاشتم. البته که میگن جلوی ضررو از هر جا بگیری سوده. یا مثلا ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه‌س. 

یه وقتایی تا اونجا پیش میرم که همه‌ی آدما به طور پیشفرض همین شکلی ان و باید کلا فاصلمو با همه حفظ کنم و حتی افرادی که نزدیک هستن رو یکم بهشون فاصله بدم. که البته در اون مواردی که ردفلگ میبینم 100% همین کارو میکنم. 

یه سری ردفلگا هستن که ممکنه فکر کنیم دیر متوجهشون شدیم اما معمولا هنوزم فرصت خوبی در دست داریم و موقعی بوده که جلوی اتفاقات بد خیلی بیشتری گرفته شده. 

و خب آدم رفتارشو از اون به بعد اصلاح میکنه. مثلا توی دلت یه ک..س ننه ت میگی و برای حذفش از زندگیت برنامه میریزی. حالا خیلی وقتا این حذف کردن نیازی به برنامه‌ریزی نداره و خیلی راحت قابل انجامه. توی یه سری شرایط خاص هم نیازه تا این کار به صورت یه پروسه انجام بشه و کم کم حذف کامل صورت بگیره. 

در کل میخوام اینو بگم که هر چی میگذره زندگی برام جالب تر میشه. 

حرف واسه گفتن زیاده. باز برمیگردم. 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ