دلم میگیرد از روزی که می گیرد
سراغم را ولی دیگر نمیخواهم 
ببینم چشم هایش را
همان چشمان بی همتا 
پر از عشق و پر از گرما 
در آن دوران که بی پروا 
چه خوش بودیم اما رفت
دلش را دیگران بردند
ولی آن روز
دلم میگیرد از آن روز 
همان روزی که میدوزی به راهم چشم هایت را
ولی دیگر
دگر من را نخواهی دید 
نخواهی داشت 
مرا از دور خواهی یافت 
فراز قله ها در جستجوی بیشتر ها
فقط بالاترین ها را
نشان کرده وَ میپویم وَ میجویم 
در آن لحظه
در آن لحظه نشان از قلب سنگینم مگیر ای یار
که دیگر سخت و پر درد است و جایی نیست 
برای‌ هم چونان یاری مثال تو 
رها از خستگی، افسردگی، سرخوردگی هایم
به دنبالم نیا آن روز 
دلم میگیرد از آن روز 
توانم هست
که بنویسم هزاران خط ازین شعر و ازین رویا
ولی حالم دگرگون می شود یارا 
مرا اندوه امروزم 
عقب می راند اما باز 
توانم نیست 
که بنشینم 
که بنشینم وَ غرق خاطراتی تلخ 
و یا رویای نامعلوم و بی مفهوم و سردرگم 
ولی برمی‌خیزم اما باز 
قدم در راه 
توانم هست که بنویسم ولی باید رها گردم 
وَ برگردم وَ برخیزم وَ برگیرم
توانم را
برای آنچه میجویم
دلم دیگر نمیگیرد...

ح.ص امروز ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹