۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

اندکی مولانا

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت
          وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای
          وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت

آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای
          وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند
          وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت

آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای
          وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت

جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست
          طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
          ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت

جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست
          ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت

عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی
          تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت

خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد
          از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت

۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

شاید این شعر به دستم نرسد

این همه حال خراب 

خسته ی بنگ و شراب 

راهیِ راهِ سراب 

شاید این مرد به جایی نرسد 

خواب آشفته ی شب 

همه سرگیجه و تب 

دگران عیش و طرب 

شاید این ناله به گوشی نرسد 

خنده ها، فِیک و دروغ

گم در این شهر شلوغ

گردن مردم و یوغ

شاید این دست به دستی نرسد 

عشقِ آلوده به غم 

 خنده آلوده به سم 

هی دروغ و هی دغل

شاید این حس، همه نفرت بشود

 

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

سرشار از سکوت

مدت ها قبل توی زندگیم یه کارایی کردم که الان میگم کاش توی اون لحظه یه نفر بود و بهم میگفت این کارو نکن! این کار، این روش، این مسیر، به این شکل و با این هدف و با این شرایطی که تو داری، اون طوری که میخوای عملی نمیشه. 

ولی خب کسی نبود که بهم بگه. 

امروز اما خودم هستم و به خودم میگم که باید چه مسیری رو بری و چطور این مسیر رو طی کنی. 

قبلا هم گفتم ما هیچ وقت به اندازه کافی عاقل نیستیم ولی هر چی که پیش میریم و از اتفاقات مختلف درس میگیریم یکم نسبت به قبل عاقل تر میشیم. 

حالا اینکه میگم از اتفاقات مختلف درس میگیریم خیلی جنبه های زیادی رو در بر میگیره؛ مثل داشتن یه دوست خوب، خوندن یه کتاب جالب، نگاه کردن به تجربه های گذشته مون و خیلی چیزای دیگه. 

خلاصه اینکه یه مطلب دیگه چند هفته پیش منتشر کردم و گفتم که پنج سال دیگ برمیگیردم و نگاه میکنم و از اون لحظه واقعا خیلی چیزا تغییر کرد.

الان میدونم که میخوام چیکار کنم و سعی میکنم یه تغییری ایجاد کنم؛ یه تغییر اساسی و پایدار. اما همچین چیزی نیاز به زمان زیادی داره و من حاضرم این زمان رو به خودم بدم. اشتباهاتی که کردم و تکرار نکنم. خیلی چیزایی که باعث شکستم شدن رو تغییر بدم و همینطور چیزهایی که در گذشته باعث تغییرات مثبتم شدن که ولشون کردم رو حالا تقویت کنم. 

طولانی نشه دیگه. سال 99 ماه فروردین یه شروع دوباره س! یه شروعی متفاوت نسبت به قبل! چون شرایط هم خیلی نسبت به قبل فرق کرده وشاید یکی از مهمترین تغییرات حذف ادمای اضافی بوده. 

بدرود.

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

چهار روز پس از چهار سال

امروز خیلی اتفاقی آمار بلاگ رو نگاه میکردم و دیدم 4 روز قبل تولد 4 سالگی این بلاگ بوده. هر چند فعالیت زیادی نداشتم اگه هم داشتم همه رو از یه جایی به بعد پاک کردم و کلا ریست کردم ولی خب امروز 4 روز از 4 سالگی این بلاگ میگذره و این برای خودم جالب بود که این همه مدت گذشته...

این همه مدت... این همه تغییر... 

این همه آدمایی که اومدن و رفتن...

چیزی که می مونه یه سری خاطرات مبهم و مه آلوده. 

بگذریم. 

چهارسالی که گذشت تلخ و سخت بود. خوبی و خوشی هم داشت. 

یه چیزی که همیشه در مورد خودم خیلی بهش میبالیدم و ازش راضی و خوشحال بودم این بود که هیچ وقت رو به عقب حرکت نکردم. 

شکست خوردم اما همیشه حرکتای مثبت و خوبی تو زندگیم زدم. 

الان توی وضعیت ایده آلی نیستم. خیلی مشکلات مختلفی ام دارم. ولی از اون چیزی که من به اینجا رسیدم راه درازی بود و هنوزم راه درازی در پیش دارم. 

مطمئنا این روزا از عمر من و شما میگذره و دیگه برنمیگرده و همین باعث میشه نتونیم خیلی چیزا رو به وقتش تجربه کنیم و داشته باشیم؛ ولی چه میشه کرد؟!!! زندگی همینه. 

مهم اینه که رو به جلو حرکت کنی و از حرکت نایستی.

به امید روزای بهتر...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

تغییر چیست!

یه سنی هست که آدم خیلی سریع تغییر میکنه البته شایدم در مورد همه اینطور نیس و واسه هر کسی یه جوریه. ولی خب واسه خود من این تغییرات سریع خیلی جالب و شگفت انگیز بود و هست. 

وقتی دو سال گذشته ی زندگیم نگاه میکنم، اینقدر تغییرات زیاد و سریع میبینم که با خودم Holy F.u.ck 

یادم نمیاد اولین مطلبم رو توی این بلاگ کی نوشتم و چی بود و اصلا علت اینکه اومدم سراغش چی بود، ولی اینو میدونم که از اون روز تا الان خیلی چیزا عوض شده.

شاید شروعش به خاطر یه مثلا عذاب وجدان بود. 

یه عذاب روحی که منو حدود 6 ماه درگیر خودش کرده بود. شایدم بیشتر. 

اما بعد فهمیدم اشتباه بوده همه اش. از اولش اشتباه بوده. 

هیچ دلیلی واسه عذاب وجدان وجود و نداشت و نداره. واقعیت اینه که اگه کسی این وسط بیشتر ضرر کرد اون من بودم و حقیقتا ک.و.ن لقت.

اتفاقی که توی نیمه ی دوم 98 افتاد این بود که من به تدریج فهمیدم چقد اشتباه کردم. 

اشتباه کردم که عمرمو پای تو و امثال تو تلف کردم. اصلا از همون چهار پنج سال قبل اشتباه کردم. بچه بودم دیگه نمیفهمیدم. 

ولی خب بالاخره این تغییره اتفاق افتاد و من توی این چهار پنج ماه اخیر تغییرات خیلی زیادی کردم. 

نکته قشنگش اینجاست که نه تنها حسم به تو کاملا از بین رفت، بلکه حسم به همه از بین رفت. 

و نتیجه ش شد آزادی. 

نتیجه ش شد بیداری (یا به اصطلاح بودایی ها : ساتوری satori)

خب این بیداری خیلی تاثیرات خوب و مثبتی روی زندگیم داشت و داره.

حداقلش اینه که دیگه نیازی به تو و امثال تو ندارم.

به تنها کسی که نیاز دارم خودمه و اون دقیقا اینجاست و همیشه هم با منه. 

... و من نیازی ندارم وقتمو، احساسمو، جسممو یا هر چیز دیگه مو با تو یا هر کس دیگه ای قسمت کنم. همه ی همه ش واسه خودمه.

به قول وانتونز : تنهایی اجبار نیس ، انتخابمه -- آهنگ بگو یادته -- 

و حالا آزاد از بند هر چیزی فقط رو به جلو نگاه میکنم...

 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

What's going on here?

This is 5 in the morning and I'm still awake. Watching movie. Thinking about my damn life. 

I don't know what's going on here.

I have a lot in my mind. One minute I feel like I owe it to myself to make a good life for myslef another minute I hate this life more than ever.

I don't know what's gonna happen tomorrow but I know that I have to do something because there is no other way.

I gotta do what I gotta do no matter how hard it is.

I will not stop for a second. I Will Not.

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

از دیروز تا فردا

خب موضوع اینه که من بی مقدمه شروع میکنم بعضی وقتا (شایدم خیلی وقتا) و یه راست میرم سراغ اصل حرفم (اصلا همین خودش شاید مقدمه س! چمیدونم!) و چیزایی که توی ذهنم هست رو خالی میکنم اینجا. حالا هیچوقتم واقعا به اون خوبی که توی ذهنم شکل گرفته، نمیتونم اینجا پیاده کنم ولی به هر شکل سعیمو میکنم. 

میخواستم در مورد این موضوع صحبت کنم که اکثر ما آدما توی رنج و سختی هستیم. حالا درجات و نوع رنج و سختی که توش هستیم متفاوته و به شرایطمون، به خانوادمون، به شخصیتمون و به هزارتا چیز دیگه بستگی داره. ولی سه جور میشه برخورد کرد با این دشواری ها! (البته باید این نکته رو هم در نظر گرفت که این صحبتایی که مطرح میشه صرفا تئوری های ساخته شده توسط ذهن منه و ممکنه اصلا درست نباشن)

روش اول: 

توی این حالت آدم توی یه افسردگی شدیدی گیر می افته و نمیتونه ازش خلاص بشه. همیشه غر میزنه اما هیچ تلاشی نمیکنه، هیچ کاری نمیکنه، فقط و فقط تنبلی میکنه. علتشم این که دور و بر ما پر از آدماییه که بدون هیچ تلاشی آرزوهای مارو زندگی کردن و میکنن. این آدمارو میبینیم و افسره میشیم. 

روش دوم:

این حالت رو بهش یه عده میگن قناعت ولی من میگم حماقت. اینکه تو به این مقدار کمی که داری راضی باشی و بگی خب قسمتم همین بوده یا شانسم همین بوده و دیگه بهتر شدن ممکن نیست و خدا خواسته یا کائنات و طبیعت همینو خواسته برام و ... . این حماقته محضه. 

روش سوم: 

توی این حالت اینقد تلاش میکنی تا به نتیجه برسی. مسئله ای که هست اینه که ممکنه چندین بار شکست بخوری و این شکست ممکنه تو رو به سمت روش اول ببره. پس تفاوت کسی که موفق میشه و کسی که نمیشه در اینه که اونی که موفق میشه هرچقدم شکست خورد، از شکستاش درس میگیره و تلاشش و کارشو بهتر میکنه و هر دفه از دفه قبلی بهتر عمل میکنه تا نتیجه بگیره. صبوری هم از عناصر اصلی توی موفقیت در این روش هست. اونی هم که تا دو سه بار یا حتی یه بار شکست خورد، افسرده میشه و دنبال مقصر میگرده از شانس و خدا و طبیعت بگیر تا آدما و ... موفق نمیشه.

 

نکته ای که هست اینه که واقعا این روش ها از هم جدا نیستن بلکه کاملا در هم تنیده و به هم پیوسته ن. ممکنه شما توی سه ماه فقط توی یکی از این سه حالت باشید یا اینکه توی یه هفته 3 هر سه حالت رو تجربه کنید و بینشون سوئیچ کنید.

 

به نظر شما این تئوری چقد درسته؟

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ