بالاخره بعد از مدتها کلنجار رفتن با خودم برای اینکه چیکار کنم و چیکار نکنم، تصمیممو گرفتم. 

تا قبل از این هر وقت به رفتن فکر میکردم یا در موردش صحبت میکردم زیاد جدی نبود چون هزارتا مانع جلوی راهم میدیدم که قابل رفع شدن نبودن. 

ساده ترینش این بود و هست که دانشگاهی که من توش درس خوندم به من حتی یه مدرک موقت نمیده. در واقع هیچی نمیده. بخاطر تعهد و سربازی و یه سری جریانات از این قبیل، این مسئله حتی با پول هم قابل حل نیس. 

مسئله اینه که تا قبل از این هر روش مهاجرتی که توی ذهنم بود یا پیدا میکردم نیاز به مدرک تحصیلی داشت. اما الان اوضاع یکم فرق کرده... یا بهتره بگم داره فرق میکنه. 

میشه بدون اون هم مهاجرت کرد. البته اونم نیاز به یه سری مقدمات و کارهایی داره که میتونم انجامشون بدم. 

البته که این پروسه خودش زمان بره و پیشبینی خود من یه چیزی بین 12 تا 18 ماه دیگه‌س. در عین حال باید از الان استارت کارو بزنم تا اون موقع بتونم قدم های نهایی رو بردارم و این تن خسته رو از این خاک نفرین شده نجات بدم. 

 

یادمه دفه‌ی قبلی که قصد تقریبا جدی‌ای برای این کار داشتم بیشتر از چهار سال پیش بود. اون موقع مسیر درستی رو در پیش نگرفته بودم و البته به کرونا و یه سری جنگ‌های مختلف و ... برخورد کردیم و خودمم اونطوری که باید پیگیرش نشدم. البته اون موقع من یه آدم دیگه بودم کلا. با یه شخصیت کاملا متفاوت نسبت به منِ فعلی.

اما این آخرین فرصتمه. با توجه به اینکه کم کم سنم میره بالاتر و هی به 30 نزدیک و نزدیک تر میشم و این ترسناکه واقعا. 

 

از طرف دیگه خانواده ازم انتظار دارن که ازدواج کنم. خودمم دوس داشتم این اتفاق بیافته اما خب نمیدونم... زیاد حس خوبی بهش ندارم. 

با اتفاقات بدی که برام افتاده حس میکنم اگه ازدواج هم بکنم بدترین حالت ممکنش برام اتفاق می افته و وضعیت ازینم بدتر میشه. 

 

اما ازین جریانات بگذریم. 

 

میخواستم یه پستی در مورد تجربه‌ی تقریبا یکسال همخونه داشتن بگذارم اما ترجیح دادم این کارو نکنم فعلا. بزارید این مدت باقیمونده هم تموم بشه و از دستش راحت بشم بعدش میام حرفای دلمو میزنم. 

 

عوضش دوس دارم یه موضوع دیگه رو مطرح کنم. یکی از باورهایی که دارم در حال حاضر و فکر نمیکنم عوض بشه در آینده اینه:

دنیا به صورت همزمان جای عادلانه و ناعادلانه‌ایه.

منظورم چیه... 

عادلانه‌س از این جنبه که اگه به کسی بدی کنید حتما یه جایی ضربه میخورید یه جوری. اصلا شکی نیس. 

شاید دقیقا عین اون نباشه اما یه جور دیگه‌ای نتیجه‌شو میبینید. 

بیشتر اتفاقات بدی هم که برامون می‌افته بخاطر همون کاراییه که خودمون کردیم و آسیب‌هاییه که به بقیه رسوندیم. به هر شکلی.

 

اما چرا ناعادلانه‌س؟ 

ناعادلانه‌س به خاطر اینکه اگه کسی بهتون بدی کنه، لزوما جای دیگه برای شما جبران نمیشه. یا اگه جایی خوبی کنید، قطعیتی وجود نداره که بهتون برگرده. 

و ممکنه یه سری اتفاقات بدی هم براتون بیافته که اصلا حقتون نبوده. 

 

ولی در نهایت دوس دارم همه‌ی اینارو توی یه جمله خلاصه کنم... 

ما شرایطی رو زندگی میکنیم که تقریبا لایقشیم. 

حالا چه خوب چه بد. 

 

در پایان باید بگم همین چالش های زندگی هستن که اونو یکم جالب کردن وگرنه غیر از اون بود که دیگه ارزش زنده بودن نداشت.