۵ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

آنچه گذشت

نمیدونم اعتقادی به تست MBTI دارید یا نه. 

دیروز این تست رو دادم و تایپ شخصیتیم شد ISTJ

میخواستم تو سایت لاگین کنم دیدم ایمیلم قبلا استفاده شده و از قبل تو سایت حساب کاربری دارم. واردش شدم و متوجه شدم که حدود 6 ماه قبل هم این تست رو دادم. 

اون موقع ESTJ بودم. 

چیزی که تغییر کرده بود این بود که از برونگرا تبدیل شده بودم یه درونگرا. در این 6 ماه. یه نگاه به خودم انداختم دیدم آره همینطورم بود واقعا. 

اما چی شد؟ 

قبلنا خیلی دوس داشتم با آدمای مختلف دوست باشم و همینطورم بود و راحت ارتباط میگرفتم اما کم کم این شرایط تغییر کرد. 

آدما یکی یکی ناامیدم کردن و باعث شد که دیگه از یه جایی به بعد از هیچکس هیچ انتظاری نداشته باشم.

در ادامه هم همینطور یکی یکی حذف شدن. 

چند تا شو قبلا گفته بودم همینجا. 

در نهایت یه دونه دوست برام مونده بود توی شهر خودمون. خیلی سال هم با هم دوست بودیم. 

اونم چند روز پیش با کاری که کرد همه چیو خراب کرد. 

قبلا اشتباهات دیگه ای کرده بود توی دوستیمون و بخشیده بودمش اما این بار از چند تا خط قرمز خیلی خیلی اساسی عبور کرد.

منم تصمیم گرفتم دیگه از زندگیم حذفش کنم. 

هم دروغ گفت بهم. هم اعتمادم رو شکست. هم منو خر فرض کرد. هم یه جورایی سواستفاده کرد. 

اینا دیگه چیزی نبود که ساده ازشون بگذرم. 

لذا ازش عبور کردم. 

و اما الان؟ 

الان تنهای تنهام. 

با تنهایی مشکلی هم ندارم. 

ولی خب اونم سختیای خاص خودشو داره. 

بگذریم. 

-----

پ.ن: کاش میتونستیم کاری واسه مردم خوزستان بکنیم. خوزستان که چه عرض کنم کاش میشد کل این کشور رو نجات بدیم... .

----

پایان.

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

خسته م اما

من هیچوقت از خواسته هام دست نکشیدم 

الانم میدونم مشکلم چیه 

 

همه ی اینا هست 

افسرده م (اصلا افسردگی هر چی که هست، نمیدونم)

بی حوصله م

تنهام

زود رنجم 

عصبی ام 

حساسم 

و هزار تا دیگه ازین چیزا ... 

احساس عقب موندن 

احساس تنها موندن

احساس جدا افتادن 

 

بدون هیچ ارتباط عمیقی 

دوستی خاصی 

هیچی 

 

دنبال مقصر هم نیستم 

هر چی ام گفته بشه یکی موافقه یکی مخالف 

یه بخشیش بهم تحمیل شده 

یه بخشیش در طول سال ها بخاطر محیط و شرایط توی وجودم شکل گرفته 

الانم دست خودمه تغییرش 

میدونم دست خودمه 

حسش میکنم 

میدونم که میتونم 

 

اما 

 

موضوع اینه که 

خسته م...

 

خب واسه خستگی باید استراحت کرد و بعدش پا شد و ادامه داد 

 

ناامیدی هست 

ترس هست 

ولی خب نمیدونم چه کار دیگه ای میتونم بکنم 

فعلا مسیر همینه که پیش رومه 

میدونی خب راستش راه هستا ولی راهی نیس که من بخوام برم. هر چند تا آخر 1400 به خودم فرصت دادم و اگه نشد سعی میکنم یه جور دیگه زندگی کنم. همین. 

 

یه چند روزی خیلی حالم بد بود. خیلی. اما الان فقط خسته م. 

چند روز دیگ هم استراحت میکنم و احتمالا بهتر میشم. 

مثل مسکن. خوب نمیشی. فقط دردتو موقت کم میکنه که بتونی ادامه بدی...

...

پایان.

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

به خونه خوش اومدی

به نقطه ای میرسی 

که دیگه حوصله نزدیک شدن به آدمای جدید رو نداری 

هر چی که پیش میاد سطحی و گذراس و زود محو میشه 

آدمای قدیمی زندگیتم یکی یکی از دست میرن 

هر کدوم میرن دنبال زندگیشون 

و فراموش می‌کنن تو حتی وجود داشتی 

اما دیگه این اتفاقات احساساتت رو تحت تاثیر قرار نمیده و بهشون واکنش نشون نمیدی 

با پاهای برهنه روی شنای ساحل به خورشید در حال غروب زندگیت خیره میشی 

سردی آب دریا تورو به خودت میاره 

غرق افکارت شده بودی

نسیم خنک عصر جمعه سیگارتو خاموش کرده... 

چشاتو میبندی و آروم آروم رو به جلو قدم بر میداری 

دستاتو باز میکنی و خودتو به جریان آب میسپاری

و همه ی درد و رنج هایی که کشیدی رو فراموش میکنی 

دریا تو رو به آغوش میکشه

به خونه خوش اومدی

پایان

۲ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

سررسید قهوه ای

صفحه های سررسیدم یکی یکی پر میشه

سررسید قهوه ای چرمی با برگه های لیمویی رنگش. سال 96. 

تاریخ ساعت حمله. اتود استیلم روی صفحه می رقصه و خط به خط پر میکنه و میره پایین. 

بعضی روزا با ناراحتی بعضی روزا با خستگی بعضی روزا با افسردگی بعضی روزا با تنهایی 

بعضی روزا هم همه ش باهم جمع میشه و میشه یه گلوله آتیش از عصبانیت

این وقتا آرای صفحه که میرسم پر رنگ تر و کج و کوله تر مینویسم 

و تند تر 

هی میشکنه 

هی میشکنه 

هی میشکنه 

نوک اتودم 

و ادامه میدم. 

دلمم نمیخواد کسی بخونه 

واسه همین فارسی نمینویسم

و معمولا کسی هم اگه اتفاقی بازش کنه اونقد به خودش زحمت نمیده ببینه این خطای اجق وجق (یا عجق وجق) انگلیسی چی نوشته. شایدم فک کنه مربوط به کار و ... اس و براش مهم نباشه. خلاصه بهتره. 

 

بگذریم. 

 

راستش عصبانیتم با نوشتن خالی نمیشه. 

بقیه حسای منفی مم همینطور 

صب تا شب خودمو غرق کار میکنم 

 

---

 

خیلی وقته نرفتم بیرون قدم بزنم ... 

دلم میخواد برم ولی خیلی گرمه هوا 

موقعی هم که هوا تاریک میشه دیگه نمیشه رفت بیرون 

هوا که تاریک میشه حسای منفی بیشتر میان سراغ آدم 

خیلی بیشتر 

کمبودارو اون موقع س که حسابی حس میکنی 

هر چی که از 15 سال پیش تا الان داغونت کرده جلو چشات عین فیلم پخش میشه 

و تو هم به صندلی غل و زنجیر شدی انگار...

دقیقا میفهمی که چرا الان این شکلی شدی 

چی شد که تبدیل شدی به این آدم 

بی حس 

خسته 

ولی نمیتونی پا پس بکشی 

حداقل فعلا... 

 

...

 

یکی یکی پر میشن

صفحه های زندگیم ... 

منم مثل نوک اتود ذره ذره میشکنم تا وقتی که تموم بشم... 

 ... 

 

پایان 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

چشامو باز میکنم

شیش و پنجاه و هفت دقیقه صبح 

قبل از به صدا در اومدن آلارم، قطعش میکنم

یه شب دیگه هم پشت سر گذاشته شد

شب که میشه، خودتی و خودت

وقتی دراز میکشی که یکم آروم بشی و رها بشی... از همه چی...

اما...

اما غرق میشی... 

غرق احساساتی که حتی خودتم باور داری نداری...

غم کل دنیا میشینه روی دلت...

شناور میشی توی دنیای کوچیک خودت

و در نهایت 

با موسیقی 

خوابت می بره

و دوباره صبح...

 
۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ