صفحه های سررسیدم یکی یکی پر میشه

سررسید قهوه ای چرمی با برگه های لیمویی رنگش. سال 96. 

تاریخ ساعت حمله. اتود استیلم روی صفحه می رقصه و خط به خط پر میکنه و میره پایین. 

بعضی روزا با ناراحتی بعضی روزا با خستگی بعضی روزا با افسردگی بعضی روزا با تنهایی 

بعضی روزا هم همه ش باهم جمع میشه و میشه یه گلوله آتیش از عصبانیت

این وقتا آرای صفحه که میرسم پر رنگ تر و کج و کوله تر مینویسم 

و تند تر 

هی میشکنه 

هی میشکنه 

هی میشکنه 

نوک اتودم 

و ادامه میدم. 

دلمم نمیخواد کسی بخونه 

واسه همین فارسی نمینویسم

و معمولا کسی هم اگه اتفاقی بازش کنه اونقد به خودش زحمت نمیده ببینه این خطای اجق وجق (یا عجق وجق) انگلیسی چی نوشته. شایدم فک کنه مربوط به کار و ... اس و براش مهم نباشه. خلاصه بهتره. 

 

بگذریم. 

 

راستش عصبانیتم با نوشتن خالی نمیشه. 

بقیه حسای منفی مم همینطور 

صب تا شب خودمو غرق کار میکنم 

 

---

 

خیلی وقته نرفتم بیرون قدم بزنم ... 

دلم میخواد برم ولی خیلی گرمه هوا 

موقعی هم که هوا تاریک میشه دیگه نمیشه رفت بیرون 

هوا که تاریک میشه حسای منفی بیشتر میان سراغ آدم 

خیلی بیشتر 

کمبودارو اون موقع س که حسابی حس میکنی 

هر چی که از 15 سال پیش تا الان داغونت کرده جلو چشات عین فیلم پخش میشه 

و تو هم به صندلی غل و زنجیر شدی انگار...

دقیقا میفهمی که چرا الان این شکلی شدی 

چی شد که تبدیل شدی به این آدم 

بی حس 

خسته 

ولی نمیتونی پا پس بکشی 

حداقل فعلا... 

 

...

 

یکی یکی پر میشن

صفحه های زندگیم ... 

منم مثل نوک اتود ذره ذره میشکنم تا وقتی که تموم بشم... 

 ... 

 

پایان