در حالی که حدود یه ماه دیگه 27 سالم میشه فک میکنم باید بزرگ شدن رو بپذیرم.

هر سالی که میگذره با یه سری چیزا بیشتر و بیشتر رو به رو میشی 

تصمیم گیری های مهم و جدی

دغدغه های اساسی و فشارهای جدی

مسئولیت های بیشتر و پرفشارتر

و ... 

راه فراری وجود نداره

راستش هیچکس به ما نگفت زندگی قراره فقط سخت تر و سخت تر بشه. 

از بزرگسالی فقط آزادی هاشو میدیدیم 

و البته آزادی هاشو هم داره واقعا 

اما این پایان ماجرا نیست

موضوع اینه که دیگه اینجا حتی نمیتونی (حق نداری) بگی نمیتونم یا کم آوردم یا خسته شدم

چون کسی وجود نداره که مسئولیت هاتو گردن بگیره. 

همه چی تلخه

جز بعضی لحظاتش

و همون لحظات کوتاه اما خوشش آدمو سر پا نگه میدارن

فک میکنم اگه افسردگی هفت هشت سال پیشمو الان میداشتم قطعا همه چیو تموم میکردم. 

ولی خب خوشحالم که اینطور نیست و تونستم ازش عبور کنم. 

داستان داره نوشته میشه

و قلمش منم...