به دنیا اومدیم
بزرگتر شدیم
اما هیچکس بهمون نگفت هدف از بودن توی این دنیا، زندگی کردنه.
از بهشت و جهنم گفتن
از دین و خدا گفتن
از شغل و پول و ازدواج گفتن
ولی هیچکس از زندگی کردن نگفت
یکم طول کشید تا بفهمم هدف چیه
اما خب الان اینجام
خیلی سالها هم گذشت و دیگه برنمیگرده و کاریشم نمیشه کرد
اما سوالم اینه که الان چیکار میشه کرد؟
نمیدونم...
یه چیزی که میدونم اینه که هدف آزادیه.
آزادی عمل! آزادی مالی! آزادی روحی روانی...
و دیگر هیچ
اما واسه همچین چیزی نیاز به پول دارم
پول زیاد ...
یکی از بزرگترین فوبیاهای من اینه که مجبور بشم به همین زندگیای که دارم رضایت بدم و باهاش بسازم.
این واقعا واسه من ترسناکه و فک میکنم اگه یه روززی به همچین نقطهای برسم حتما زندگیمو تموم میکنم چون دیگه چیزی واسه ادامه دادن نداره.
به هر حال فعلا که زندگی ادامه داره...
شاید این نقطهای که میگم خیلی دور هم نباشه. نمیدونم.
ممکنه تا آخر همین تابستون بیشتر ادامه ندم. اگه نشه دیگه واقعا امیدی واسه ادامه دادن ندارم.
هیچ حتی حتی هیچ
با این تفاوت که من از جاودانه بودنش میترسم برخلاف شما .
اگه چیزی وجود نداشته باشه که اساسا ترس هم معنا نداره .
اگه مثل این دنیا باشه که خب این هم میگیم میگذره .
قصه ترسناک برای من اینجاست که بد تر از اینجا باشه و این بدتر بودنه ، ابدی باشه . خیلی هولناکه .