توی سه هفته گذشته سعی کردم یکم ذهنم رو آزاد کنم از همه چی...
خیلی خوب بود.
آدم نیاز داره به یه همچین چیزی...
با یکی از دوستام یه گردش کوتاه رفتیم و کلی حال و هوامون عوض شد.
و خب دیروزم که تولدم بود و این داستانا.
میشه به هر چیزی از دو جنبه نگاه کرد یه جنبه منفی یه جنبه مثبت.
یه جنبه با امیدواری یه جنبه با ناامیدی
شایدم بشه واقع بینانه بررسیش کرد
موضوع اینه که باید رو به جلو قدم برداری...
سموم روحی و جسمی بدنتو از بین ببری...
خودتو از بند زنجیرای جسمی و روحی آزاد کنی...
و خب در کل : یک قدم رو به جلو برداری...
ما تو زندگیمون اهداف مختلفی داریم پول ماشین خونه عشق سلامتی و ...
ولی هدف من توی یک کلمه خلاصه میشه و اون کلمه : "رهایی"
این چیزیه که من میخوام.
زمانی به این هدفم میرسم که از ته دلم احساس رهایی بکنم...
حس رهایی مثل حس یه رودخونه اس
یه آب خنک و صدای حرکت آب
یه هوای تازه
یه جای روشن
بدون هیچ مزاحمتی
حس رهایی همچین حسیه...
منظورم این نیس که یه همچین جایی پیدا کنی و بری اونجا. نه منظورم اصلا این نیس...
میدونی خیلی سخته توضیح دادن این حس.
فک میکنم هر آدمی فقط وقتی میتونه این حس رو درک کنه که بهش برسه و بعد از اون هم بعیده بتونه برای بقیه اینو توضیح بده...
توی سالی که گذشت من پیشرفت های خوبی کردم بیشتر از لحاظ شخصیتی و رفتاری البته و البته جنبه های اجتماعی و اقتصادی هم کم و بیش بود...
اما سالی که در پیشه خیلی خیلی شگفت انگیز خواهد بود و هر روزی که میگذره من یه سعی میکنم یه قدم رو جلو بردارم.
تنها چیزی که این وسط نباید فراموش کنم اینه که مقصدی وجود نداره و هر چی که هست مسیره اگه قراره خوش بگذره باید سعی کنم امروز خوش بگذره چون شاید اصلا فردایی در کار نباشه...