در حالی که دارم روز به روز به 24 سالگی نزدیک و نزدیک تر میشم، ناراحتم که چرا توی این سالا نشد که زندگی کنم!
البته نیازی به پرسیدن "چرا" نداره چون دلیلشو میدونم.
توی شرایطی که من به دنیا اومدم و بزرگ شدم جایی برای زندگی کردن نبود...
الانم خیلی فرقی نکرده
خیلی چیزا تحت کنترل من نیس!
مثل خیلی از شرایط و اوضاع و مشکلات
مثل خیلی از جنبه های شخصیتم
مثل خیلی از تجربه های ناخواسته ی گذشته م
اما چه میشه کرد؟
سال هاست در انتظار مرگ نشستم چون نبودن آسون تر از بودنه
اما حتی اونم تحت کنترل من نیس
اما هیچوقت بیکار ننشستم
همیشه سعی کردم پیشرفت کنم
شرایطمو بهبود ببخشم
اما فک میکنم اشتباه کردم
باید به یه زندگی معمولی راضی میشدم
اون طوری به امید یه آینده ای که شاید هیچ وقت نیاد عمرمو هدر نمیدادم و واقعا زندگی میکردم
هیچی برام مهم نبود فقط هر کاری دوس داشتم میکردم
آخه وقتی میخوای آینده ای بسازی همه چیو موکول میکنی به بعدا و از زندگی کردن غافل میشی چون وقتشو نداری
الانم دیگه دیره واسه انتخاب زندگی معمولی
خیلی دیره
همچنان منتظرم
یا شروع یا پایان...
کدومش زودتر میاد؟