ترس 1

خب نمیدونم شاید من زیادی سخت میگیرم 

ولی مطمئنم از اولش این مسیرو اشتباه رفتم 

البته علتش هم تا حد زیادی همون اتفاقاتی بود که همون اول افتاد و باعث ایحاد یه جور شوک یا ترس توی ذهنیتم شد در رابطه با این موضوع خاص. 

و دیگه بعد از اون هیچوقت این ترسه برطرف نشد. در واقع تا الان اصلا بهش فکر نکرده بودم و فکر میکردم این حالت عادیه و خیلی ها اینطوری ان و عده ی کمتری این شکلی نیستن ولی در واقع کاملا برعکس بود. البته همیشه موارد زیادی مخالفشو میدیدم ولی ذهنیتم اجاره نمیداد قبول کنم این موضوع رو که من دارم اشتباه میرم. 

اما خب بالاخره یه موقعی فهمیدم، اما مشکلی که بود اینه که واسه اینکه بتونم تغییر کنم باید اول اون ترس رو از بین ببرم و نمیدونم چطور این کارو بکنم. 

 

...

۲ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

پشت لبخندها شهری است...

پشت لبخندها شهری است
شهری از جنس نقاب
پر از احساسی که در آن زندانیست
اندکی بغض که در بام گلو خفته است
پشت لبخندها شهری است
آن سوی افق پشت دریاها
دریا دریا حرف
من به آن شهر سفر خواهم کرد
من ازین اقیانوس گذر خواهم کرد 
من به طوفان نگاهت که مرا سخت عقب خواهد راند خواهم گفت
من به عمق دل تو راه خواهم یافت 
من نقاب از دل تو برخواهم داشت
پشت لبخندها شهری است
شهری از جنس سخن هایی که
لای این خاطره ها گم شده اند
تو به احساس خودت هم پشت کردی
تو به درد دل خود ظلم کردی 
پشت لبخند تو اما در این شهر 
سیلی از ترس که احساس تو را غرق میکرد
زیر امواج سیاه شک و تردید
در پی آینه ی وارونه 
پس آن تلخی لبخند 
نفسش بند می آمد
پشت لبخندها شهری است 
روی آینه ی ذهن
من به عمق دل خود می نگرم
شهر لبخند من اما تاریک است
شهری از جنس غرور
خانه هایش همه از جنس قفس 
که در آن خواسته های دل من
منتظر اند

 

...

۲ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

تا فردا (2)

به آخر سال 99 رسیدیم. 

یه سال دیگه هم گذشت.

بهارش پر از انرژی و انگیزه و کار بود 

تابستونش پر از افسردگی و خستگی 

پاییزش پر از غم و ناراحتی و عصبانیت 

اما زمستونش کلی قدرت و انگیزه و آرامش و اعتماد به نفس و ... داشت. 

توی هر چهار فصلش اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد 

اما در مجموع 99 رو دوس داشتم.

پارسال مثل همین امروز یه پستی گذاشتم و قرار بود پنج سال بعد از اون یعنی 28 اسفند 1403 برگردم و خودم رو با اون مقایسه کنم. حالا یک سال گذشته و 4 سال دیگه باقی مونده. 

هر سال همین کار رو میکنم تا برسم به 28 اسفند 1403 و ببینم چه کارایی تونستم بکنم. 

اینجا خب بیشتر از این نمیتونم بنویسم ولی واسه خودم جای دیگه ای مینویسم. 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

حال بد حال خوب

زندگی پر از فراز و نشیبه

پر از دره ها و قله های کوچیک و بزرگ

ناراحتی یکی از حسایی که ما تو زندگی نیاز داریم بهش 

اما غصه خوردن واسه چیزایی که تحت کنترل ما نیستن بی فایده س 

فقط باعث صرف انرژی و البته ضعیف تر شدن ما میشه 

چه از لحاظ روحی چه لحاظ جسمی 

---

یه روزایی فکر میکردم خیلی آدم خاصی ام 

یه روزایی فکر میکردم یه آدم خیلی معمولی ام 

یه روزایی هم شاید فکر میکردم چقد آدم بدشانسی ام 

و خیلی فکرای خوب و بد دیگه 

---

اما همه اینا فکر بود.

هیچکدوم لزوما واقعیت نبود. 

مشکل من و خیلی از ما اینه که افکارمون رو با واقعیت قاطی میکنیم.

یه چیزی توی فکرمون هست و فکر میکنیم که واقعیته اما لزوما اینطور نیست.

---

این روزا سعی میکنم یه سری کارارو بکنم 

یکیش همینه 

جدا کردن افکار از واقعیت 

مثلا من فکر میکنم فلانی آدم بدیه 

این فکر منه 

لزوما درست یا غلط نیس 

شاید افراد دیگه باشن که فکر کنن اون شخص آدم خوبیه 

اینم فکر اوناس 

لزوما درست یا غلط نیست

در واقع حتی استفاده از واژه درست و غلط هم اینجا درست نیس 

اون چیزی که من یا اون افراد فکر میکنیم لزوما واقعیت نیست و فقط فکر ماست.

---

ادامه دارد...

 
۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

روتین جدید

واسه خودم یه روتین ایجاد کردم 

و به مدت 4 تا 5 هفته میخوام باهاش پیش برم

یه سری اهداف کوتاه مدت هم واسه آخر این بازه در نظر میگیرم. 

شروعش رو میزارم 6 اسفند و پایانش هم 6 فروردین.

البته واسه هفته  آخرش یعنی 30 اسفند تا 6 فروردین یه تغییرات کوچیکی باید توش ایجاد کنم ولی خب همون موقع بر اساس شرایط انجامش میدم.

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

و اما بعد

دو سال پیش که کارشناسی رو تموم کردم ارشد شرکت کرده بودم و رتبه نسبتا خوبی هم آورده بودم و حتی انتخاب رشته هم کردم اما به دلایلی نرفتم 

از یه طرف واقعا پشیمون نیستم که نرفتم 

البته خب کلا نمیتونستم برم

به هر حال...

چون نرفتم برای سال بعدشم که امسال بود نمیتونستم شرکت کنم 

و اما حالا رسیدم به این نقطه 

که نمیدونم شرکت کنم یا نه؟

به جز اون، یه سری پیچیدگی های دیگه هم بوجود اومده توش 

در نهایت باید ببینم چی میشه ...

باید بهش فکر کنم ...

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

بیست و پنجم

بیست و پنجم بهمن ماهه

ساعت 3 بامداد

وارد شنبه شدیم دیگه

دارم مطالب فردا رو آماده میکنم 

حالم بهتره 

ادامه دار باشه این حال و بهتر بشه 

کاش 

یا امیدوارم 

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

اندکی بهتر

چند روزی گذشت و حالم یکم بهتره 

میتونم بشینم فکرامو جمع و جور کنم و کارامو اولویت بندی کنم و به سرعت انجامشون بدم 

دو سه روزی هم خارج شهر گذروندم و روی حال و هوام تاثیر داشت 

امشبم آخرین شب حضورم در اینجاست احتمالا 

و برخواهیم گشت فردا به احتمال بسیار 

بعد از برگشت بلافاصله یه کار نیمه تموم دارم میرم تمومش میکنم هر طور شده 

و فاز بعدی کارمو هم از اولین دوشنبه بعد از اتمام اون کار نیمه تموم شروع میکنم 

بقیه کارارو هم به ترتیب اولویت در طول زمان انجام میدم 

شب بخیر

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

شعر نیمه تمام

من نهانم در پی پنجره ها 

با دلی سرد و پر از خشم و غم فاصله ها 

با نگاهی به رخ عاشق ماه

و دلی هست در اینجا که پر از حسرت و آه 

خسته از زمزمه ی حال تباه 

به کجا میروم اما تو بگو 

تو بگو هست امیدی که تو را ...

باز یابم که بخوانی تو مرا

از پس آیینه ی شکسته ای

بنشینی تا بخوانی قصه را

قصه ی زخم عمیق دل من

 

#نیمه_تمام #خودنویس #زمستانه #شاعرانه یکشنبه پنج بهمن 1399

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

what the fk is going on

I don't know. Sometimes I feel like I'm stupid. For having this need. To be noticed. By Someone. By anyone. I don't know. 

I'm not brave enough to finish this race. This stupid life. Who wants to continue this misery?

Or maybe I can still hold on. I can still tolerate this pressure. And maybe oneday, When I can't hold it anymore I'd have the courage to end it. 

Eveything feels stupid. It's like fall down a cliff and not being able to do anything about. Just falling down and at the same time, falling apart, from inside and outside.

I don't even know what am I saying. Or What do I want to say.

The truth is I'm really confused here. 

To be honest, my life isn't fucked up. I'm a regular guy. Work, Family, Stuff. Usual. But something is missing. 

And that's messing with my mind. 

You know, Maybe I'm craze. But then I think, Who isn't? 

And then there's this question. Who the fuck cares? NO FUCKING BODY. 

Probably not even me. 

Why? I don't know?

What do I want? What am I looking for? What is missing in my life? in my mind? What can help me? I have no clue. No fucking idea. 

SO there's no end to this. 

I can write this shit all night. But then I realize, It fucking doesn't matter. Because Nobody should and will care.

You know everyday, I wish I die in an accident. It's cool. It's not suicide. You don't know about it. And people will move on. Because it was an accident.

Every God Damn Day. I want that to happen. 

Maybe I run from it. Maybe and last moment I don't want it to end. Just Maybe. But if it's an accident then I wouldn't have a choice.


Here's the good part:

If there's an afterlife then I'd be happy to be there specially if there's a heaven and hell.
If the afterlife is being born in another body, then there's chance that I get a better life in the next one.
but at the end, if there's no afterlife, then I'd rest in peace forever. And not being alive is better than being alive like this.

 

Goodnight.

موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

دنیا و آدماش

دنیا و آدماشو دوس ندارم 

قدم زدنای عصرمو اما چرا

تنها ولی آروم 

یه صحبتی میکنم

با خودم

و مسائلمو با خودم حل و فصل میکنم 

سعی میکنم فراموش کنم مسائلی رو که نمیتونم کاری براشون کنم 

خب توی یه سری مسائل دستت واقعا بسته س

ولی میشه از کنارشون رد شد

اما سخت

نمیدونم چه میشه کرد...

 

چند وقتیه عصرا کار دارم و نمیتونم برم بیرون قدم بزنم

یکم رفته رو اعصابم...

موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

انتظار؟

بدون مقدمه بگم، یکی از چیزایی که اعصاب و روان ما رو نابود میکنه انتظار داشتن از بقیه س.

از هیچکسی نمیشه هیچ انتظاری داشت. 

همه ی آدما بدون استثنا قابلیت اینو دارن که ما رو ناامید کنن. اما زمانی میتونن ما رو ناامید کنن که ما ازشون انتظاری داشته باشیم.

و این کشنده س. 

وقتی از هیچکسی هیچ انتظاری نداشته باشید، هیچوقت کسی نمیتونه ناامیدتون کنه یا حالتونو بد کنه. 

انتظار داشتن شامل همه نوع انتظارات میشه. 

اما یکی از بدترین انواع این انتظارات، اینه که بخوای بقیه خودشونو بخاطر ما تغییر بدن.

هیچوقت از هیچکسی همچین انتظاری نداشته باشید.

شاید شخصی باشه که خودشو تغییر بده بخاطر شما اما این تغییر نباید حاصل انتظار داشتن شما باشه. چون بعدا عواقب جبران ناپذیری میتونه داشته باشه. 

خودتون هم لازم نیس بخاطر انتظارات افراد دیگه تغییر کنید.

اگه میخواید تغییر کنید، بکنید چون تغییر خیلی وقتا عالیه اما قبلش مطمئن بشید که این تغییر حاصل تصمیم مستقیم و قطعی خودتون و بدون تاثیر گرفتن از انتظارات دیگرانه. 

 

البته خب همه اینا نظر منه. لزوما درست یا غلط نیس. در واقع چون زندگی هر شخص در دنیا با همه افراد دیگه متفاوته لذا هیچ چیزی وجود نداره که واسه همه درست باشه. یه مسیر میتونه برای من راه حل باشه و برای یه نفر دیگه مشکل ساز.

 

وات دو یو ثینک؟

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

Change!

I think for many people it is extremely difficult to accept change. Change in how they think, how they do a certain task.

Once a famous man said you can't do the same thing and expect different results. Or sth like that. 
As a result I can say that we cannot make something right by doing something wrong. 
It just makes it worse.

So in order to find a solution to a problem we have to look at other angles. Going along the same wrong path over and over isn't gonna pop out any better results.

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

چرا اما چگونه

چند وقت پیش داشتم فکر میکردم چرا در چند سال گذشته کارهای مختلفی که میکردم نتیجه نداد و نشد و ...
دلیل زیاد داشت 
یه دلیل اصلیش محیط نامناسب بود.

نامناسب بودن محیط شامل سر و صدا، استرس و تنش و خیلی چیزای دیگه س. هر چیزی که از بیرون باعث بشه نتونیم تمرکز کافی بدست بیاریم.

یه دلیل دیگه ش امکانات هست. خب خیلی از کارا واسه انجامش، واسه قدم گذاشتن تو مسیرش نیاز به امکانات مختلفی داره که لازمه آدم اون امکانات رو در اختیار داشته باشه.

سومین مورد مهم برمیگرده به خودش شخص:
به اینکه اشتباهاتشو تشخیص بده و اونارو تکرار نکنه 
راه و روش های درست رو پیدا کنه 
و در کل توانایی خودش شخص در قدم گذاشتن تو مسیر درست و نرفتن به مسیر های بیراهه و اشتباه
این خودش شامل خیلی چیزا میشه که در مورد موضوعات مختلف و اشخاص مختلف متفاوته.

و اما چهارمین و مهمترین مورد:
ثبات.
ثبات خودش شامل یه سری چیزایی میشه.
مثل استمرار؛ اینکه در چارچوب اون قواعدی که واسه خودت تعیین کردی واسه مدت زمان کافی کار و تلاش بکنی. اینکه واقعا تلاش کنی نه اینکه فقط خودتو گول بزنی که تلاش میکنم.
خیلی چیزای دیگه هست که باز اینم شخص به شخص و موضوع به موضوع متفاوته. آدم باید خودش درک کنه.
ولی یه بخش مهم توی ثبات هست که بخش زیادی رو در بر میگیره و خیلی اهمیت زیادی داره 
و اون صبره
به من ثابت شده که صبوری یه عامل خیلی مهم توی پیشرفته و میتونه جلوی خیلی از ضرر ها و بیراهه رفتن ها رو بگیره
صبر صبر صبر ...

موافقین ۴ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

میشه صبح بیدار نشم؟

۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۱
سبز کم رنگ

16 اکتبر 2020

مدتیه حس و حال نوشتن ندارم. حقیقتش فرصتش رو هم ندارم و البته حرف خاصی هم واسه گفتن در اینجا ندارم. 

بیشتر، حرفامو به خودم مبزنم و سعی میکنم کسی رو درگیر مسائلم نکنم و خودم باهاشون رو به رو بشم. کاری که از حدود پنج ماه پیش به طور جدی و اساسی شروع کردم و خب میتونم بگم که واقعا کمکم کرده و قوی ترم کرده.

از این که بگذریم...

تو این مدت اتفاقات زیادی افتاد...

واسه خیلی ها 2020 سال سخت و بدی بود؛ واسه من نه!

اولش خب خیلی سخت بود. شرایط بدی رو پشت سر گذاشتم اما کم کم شروع کردم به ساخت و ساز درونی و بیرونی. 
و امروز خیلی حالم بهتره. زندگی هم خیلی بهتر داره پیش میره.
مهم تر از همه اینکه از شروع اکتبر یعنی شروع سه ماهه ی پایانی 2020 خیلی اتفاقات خوبی شروع به افتادن کرد. و این ماجرا همچنان ادامه داره...

امیدوارم این سه ماه همین روند رو طی کنه و 2020 به خوبی تموم بشه.

بعد از اون بی صبرانه منتظر 2021 هستم چون برنامه های زیادی براش دارم.

در حال حاضر در مورد 2021 فقط یه چیز برام مهمه که امیدوارم اونم اونطوری که خوبه پیش بره...

امروز 16 اکتبر 2020 هست ولی این پست رو امروز منتشر نمیکنم. میزارم یه موقع دیگه...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

آخرین پاییز قرن

آخرین پاییز قرن
اولین جمعه و عصر 
هُرم دلتنگی و درد
بر در خانه ی من میکوبد
و خیالی که تو را در بغلم میگیرم
باز در دل من میجوشد
من به گرمای نفس های تو معتاد شدم

#خودنویس

#عصر_دلگیر_جمعه

۲ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

دراماتیک

نمیدونم... من خودمو آدم جاجمنتالی نمیبینم یعنی شاید باشم ولی سعیم اینه که نباشم.

بعضی آدما هستن همه چیو دراماتیک میکنن. هر اتفاقی رو هر موضوعی رو به یه صحنه درام تبدیل میکنن. 

سلام خداحافظ من اومدم من رفتم من شروع کردم من تموم کردم

حتی همین چیزای ساده رو هم ازش یه داستان دراماتیک میسازن و خودشونو توش غرق میکنن

انگار چه خبره

چیزی که من توی این چند سال بهش رسیدم اینه که اولویت اول هر کسی خودشه و اگر جز این فکر کنی داری خودتو گول میزنی

اگه فک کنی کسی تو رو بالاتر از خودش قرار میده اشتباه میکنی. 

فلان دوستت فلان همکارت فلان آشنات 

نه نه نه نه

همه این وسط دنبال سود خودشونن 

پس:

اولویت اول خودمون باشیم

هر چیزی رو به یه موضوع درام تبدیل نکنیم

فکر نکنیم کسی اهمیتی میده و انتظار اهمیت دادن هم نداشته باشیم.

...

شما چی میگین؟

میتونید عمومی یا خصوصی نظر بدید...

۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

رمز گذاشتن!!!

یکی از چیزایی که در بلاگ خیلی ذهنمو درگیر کرده و هنوزم نمیفهمم داستان چیه رمز گذاشتن روی پسته!!!

حالا این رو به دید قضاوت نگاه نکنید لطفا. 

مثلا یه دوستی بود یه پست میذاشت و مینوشت رمزشو به هیچکس نمیدم...

خب پس چرا پستش میکنی؟ پیشنویسش کن. اصلا پیشنویسشم نکن توی saved masseges تلگرام بنویسش. تو یه دفترچه یادداشت بنویسش.

مگر اینکه دنبال جلب توجه باشی.

حالا این رو بزاریم کنار

بعضی از دوستان رمز میزارن میگن میخوایم بدونیم کی پستمونو میخونه...

باز اینجا هم از خودم میپرسم خب که چی؟

حالا مثلا بدونید فلان شخص از فلان وب رمز مطلب شمارو گرفت و خوندش. که چی؟

شما که اونو نمیشناسید. اونم شمارو نمیشناسه...

خلاصه اینکه درک نمیکنم داستان چیه.

شما چرا رمز میزارید؟

دلایل و نظراتتونو بگید...

برام جالبه بدونم...

موافقین ۳ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

وقت نشناس

شما بگید بدتر از آدم وقت نشناس چیه؟ 

حالا این وقت نشناسی رو من به دو لحاظ مد نظرمه و هر دوتاشم مزخرفه خیلی هم مزخرفه.

یکی ادمی که بدقولی میکنه و آن تایم نیس. قراره ۴ بیاد ۴ و نیم میاد. قراره ۴ بیاد ۴ و ربع میاد. اصلا از نظر من ۵ دقیقه هم نباید دیر بیای. هیچ بهونه ای هم قبول نیس. 

یکی هم آدمی که بدموقع مزاحم میشه. چه ادمی که بد موقع میاد خونه ت چه ادمی که بد موقع بهت زنگ میزنه و ... . 

خلاصه که واقعا حال ادمو بد میکنن. 

۳ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ