۵ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

خون مردگی احساس

جنگ اعصاب 

صبح به صبح بیدار 

تمام شب بی خواب

مغز بیمار 

خسته از جنگ، خسته از کار 

راه مرگ هر روز 

مسیر زندگیمان بود 

کارمان این است، مرگ تدریجی 

دود ماشین و، پیچ های پی در پی

خسته از تکرار، خسته از مردم 

حس تو این است، از همه عقب ماندی 

راه برگشتی نیست، پیر و بی هدف ماندی 

مرگ تلخ است اما 

راه دیگر چیست؟ 

جز به بیهودگی رفتن 

جز به روح خود را کشتن 

نه دگر قلب و، نه دگر احساس 

نه کمی عشق و، ذره ای اخلاص 

همه شان را کشتند، همه شان را بردند 

آنچه باقی مانده، یک دل افسرده 

خسته از آدم ها، خون دل ها خورده 

چاره ای جز این نیست 

عاشقانه باید مرد

مرگ من با این عشق 

هوش من از سر برد، خستگی ها را شست، تا ته این راه، با عشق باید مرد

جنگ اعصاب است، زهر تلخ صبحگاهی 

مرگ احساس است، طعم تلخ عصر پاییزی 

همه شب یاد تو، شده لالایی 

همه شب در رویا، با تو هستم تا صبح

هردومان خوشحالیم، زندگی شیرین است

و صدایت هر شب 

مینوازد گوشم 

تا خود صبح انگار 

در بهشتم با تو 

لحظه ای بعد اما 

این نوای بُرّنده

تیک تاک یک ساعت 

زنگ بی قرار یک گوشی 

این آلارم وقت نشناس 

همچنان یک خروشان موج 

زندگیمان را برد 

عاشقی مان را برد 

دست ها مان را برد 

چشم ها مان را برد 

نور خورشید و پنجره، چشمهایم 

یک نوازش از این صبح 

سردی صبح پاییزی 

تلخی صبحی دیگر

جنگ اعصابی دیگر

باز تکراری دیگر...

 

ح.ص ۲۳ مهر ۹۸

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

این بردگی، یک مرگ تدریجی

امید، بزرگترین اشتباه این بشر

و مرگ، راه و چاره، سیم و رز

زمان، نمک به زخم و دشنه در پشت من

دشمنان، دست در دست هم 

کنار هم، پا به پا، چکمه روی پشت ما

خدا نگاه میکند

صدای ما به او نمیرسد

صدای پشت صحنه ایم

نویز بی خطر

صدای پس زمنیه ایم

صدای باران، بوق ماشین

صدای پای رهگذر 

صدای آب چشمه ایم

خدا نگاه میکند

دشمنان به صف 

تشنه بر خون ما 

قطره قطره میچشند

و ما برای زندگی، 

تلاش میکنیم، دست و پنجه نرم میکنیم و مرگ خود، مرگ رویای خود، مرگ یک عشق یکتا، مرگ هر چه خواستیم

چشم هایمان، پر شده ازین همه مرگ 

پر شده ز خاک

انتهای این مسیر پر اشتباه

زندگی با امید 

بزرگترین اشتباه ما

لحظه لحظه مرگ ما، مرگ رویای ما، خنجری است، میان قلب زخم خورده مان

شکسته ایم 

صدایمان، صدای فریادمان

به گوش هیچکس نمیرسد

در این میان 

میان این همه رنج و درد 

میان این، بی عدالتی 

میان شهر پر ز جان به لب رسیده ها

میان کودکان کار 

میان دختران زخم خورده و کارگر 

میان درد های یک پدر 

میان زخم های قلب مادران 

میان جنگ یک پسر برای زندگی برای رشد برای رفع این بردگی

میان این مردم به فاک رفته

خدا فقط نگاه میکند ...

 

ح.ص  - 21 مهر 98

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

موزیک و یک دنیا حرف

اصلا حس عجیبی است گوش کردن به موزیک...

گاهی حالت را خوب میکند گاهی بد...

همان آهنگ...

خاطراتی را زنده میکنند که یاداوری شان فقط زجرت میدهند با این حال نمیتوانی جلوی خودت را بگیری...

زجر میکشی اما دوست داری این موزیک را تا آخر بشنوی و همه خاطرات را به یاد بیاوری...

خاطراتی که امروز دیگر فقط میتوانی به آنها فکر کنی... و همین فکر آنقدر روح و جسمت را آزار میدهد که به مرز خودکشی و ناامیدی مطلق میرسی...

اما دست از شندین آن نمیکشی...

ما از آزار روحی خود لذت نمیبریم...

چاره ای نداریم...

 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

اشک های جاری

تفاوتی نمیکند که امروز دچار افسردگی شده اید، مشکل مالی دارید، ورشکست شده اید و یا هر نوع مشکل بزرگ و کوچک دیگر دارید...

در دنیا یک اصل ثابت وجود دارد و آن این است که همیشه یک مشکل بزرگتر وجود دارد.

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

نمیشه دیگه چیزی گفت

یه روزی به خودت میای و میبینی روی یه روال مضحک افتادی

روز به روز داره به سنت اضافه میشه نه راهی رو به جلو داری نه راه فرار

همه دنیا روی سرت خراب میشه 

 

دانشگاه - کار - خانواده - ادما -جامعه - دولت 

همه ی اینا تورو میبره به سمت یه افسردگی بی پایان 

یه ناامیدی احمقانه که مثل یه سم کشنده توی رگات جریان پیدا کرده 

هر روز کم کم تورو به سمت مرگ میبره 

هرچند روحت داره نفسا اخرشو میکشه 

آخرین نفساش رو با انتظار میکشه 

انتظار برای یه معجزه 

یه تغییر عظیم 

یه قدرت فوق العاده 

ولی خودت بهتر از هرکسی میدونی که همچین اتفاقی هیچ وقت نمی افته 

خودت میدونی که فردا بدتر از امروزه 

اما باید بازم بخوابی امشب رو 

با تمام افسردگی هات و تنهایی هات بخوابی و منتظر دیگه پا نشدن برای همیشه باشی

اما با بدبختی تمام دوباره صبح میشه و بیدار میشی 

و سنگینی کاری که ازش متنفری روی دوشت حس بشه 

جامعه احمق بهت تحمیل میکنه که تو که شاغلی از خیلی ها جلو تری اما 

اینا همه ش مزخرافتیه که توی ذهن همه جا شده 

خواسته یا ناخواسته ...

میرسی به جایی که میدونی به جز مرگ هیچ چیزی نمیتونه تورو به آرامش آلتیمیت برسونه 

آرامشی که نه پول نه عشق و نه هیچ چیز مادی دیگه نمیتونه تورو بهش برسونه 

هرچند نه عشقی توی زندگیت مونده و نه وضعیت مالی فوق العاده ای داری

یه آدم معمولی...

دست پنجه نرم میکنی تا برسی به مرگ...

و هر شب قبل از خواب...

به امید مرگ به رخت خواب میری...

فاعک...

ح.ص.

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ