۸ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

در انتها

وقتی یکی دو ماه قبل عید دو تا از دوستای نزدیکم به فاصله یه هفته ارتباطشونو باهام قطع کردن توی لحظه اول حالم گرفته شد یکم اما بعد برام مهم نبود. 

یکیشون کات کرده بود و داغون شده بود. البته یه مدت طولانی درگیر این رابطه بود و به حرفای منم گوش نمیکرد آخرشم ضربه خورد. چت پنج شیش ساله مونو پاک کرد. پر از عکس و خاطره و ... .

اون یکی هم تازه چند ماه بود که دانشگاه قبول شده بود و دانشگاه زیر و رو کرد اخلاق و رفتارشو نسبت به من. 

یه مدت بعد عید اونی که کات کرده بود دوباره بهم پیام داد و معذرت خواهی و اینا. زیاد برام مهم نبود. اولش سعی کردم سرد برخورد کنم 
اما دیدم نمیتونم تحمل کنم و یکی دو هفته پیش ارتباطمو باهاش قطع کردم. 

توی دوماه گذشته تقریبا ارتباطمو با همه یکی یکی قطع کردم. حوصله آدما رو ندارم. هیچ آدمی. تنها کسی که حوصله شو دارم خودمم. 

توی شرایط روحی روانی بدی نیستم. عادی ام. توی موقعیتی ام که میدونم باید چیکار کنم.

مسیرم واسم روشنه. میدونم مقصد کجاست و راهش از کجا شروع میشه. 

نمیخواستم کلا خودمو ایزوله کنم اما نیاز به سم زدایی داشتم. 

این آدما هم زیاد آدمای بدردبخوری نبودن. نه اینکه من خودم خیلی خاص باشم. ولی دلم چیزی بیشتر از این میخواد. 

سم زدایی...

وقتی قراره یه خونه تمیز بشه باید اول آشغالاشو بریزی دور بعد تمیزش کنی و بعد وسایل جدید بیاری.

دلم میخواد ازینم ایزوله تر بشم. ولی شرایطش نیس. 

"متنفرم ازین خونه"

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

خب که چی

برای بار هزارم توی این چند سال، یک سال گذشته به خصوص، اومدم بنویسم، خیلی وقتا کلی هم نوشتم نوشتم نوشتم

ولی آخر با یک "خب که چی" بدون ذخیره کردن بستمش.

۱ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

مسیر روشن

توی پست 8 اردیبهشت گفتم که به نظر من هر اتفاقی در همون زمانی افتاده که دقیقا باید رخ میداد. حداقل در مورد زندگی من اینطور بوده. 

اتفاقات خوب و بد زیادی افتادن اما موضوع اینه که در اون لحظه فک میکردم این اتفاق مثلا یه اتفاق بد هست و خلاف چیزی هست که من میخوام و انتظار دارم ولی یه مدت بعد مشخص شد که اون اتفاق باید همونطوری می افتاد. 

دفعات بسیاری هم این حالت پیش اومده. علی الخصوص در مورد تصمیمات نسبت مهم تر. 

من توی ذهن خودم این تئوری رو مطرح میکنم:

مسیر زندگی مثل رانندگی توی شب توی یه جاده ی تاریکه. خب ما فقط یه فاصله کوتاه رو در هر لحظه میبینیم اما هر چی که جلوتر میریم بقیه مسیر برامون روشن میشه و ادامه شو میبینم. پس لازم نیس همون ابتدا کل مسیر رو ببینیم. فقط کافیه بدونیم هدف چیه و مقصد کجاست. در طول مسیر با کمک چیزایی که پیش میاد ادامه مسیر رو تا رسیدن به مقصد پیدا میکنیم. نشونه ها خودشون ظاهر میشن کم کم. 

و جالب تر اینجاست که وقتی داخل مسیر درست قرار گرفته باشیم هر چی جلو تر میریم میبینیم که عین یه پازل داریم تیکه هاشو یکی یکی پیدا میکنیم. تا در نهایت پازل رو کامل کنیم. کاملا حس میکنیم که توی مسیر درست قرار گرفتیم. 

بگذریم. 

 

کلا رسیدن به اهداف سخته اما خیلی وقتا مشکل اصلی اینه که اصلا نمیدونیم هدفمون چیه. شاید یه چیز کلی توی ذهنمون داشته باشیم اما به طور واضح و با جزییات بیشتر نمیدونیم که دنبال چی هستیم. وقتی هدف مشخص باشه به وضوح، مسیر رسیدن بهش هم کم کم روشن میشه چون یه قدم یه قدم میریم جلو. 

مشکل دوم انرژیه. خیلی وقتا احساس خستگی میکنیم. انرژی کافی نداریم. نمیتونیم تمرکز کنیم و از این قبیل مسائل. 

راه حل اینا خیلی ساده س ولی آسون نیست در ابتدا. اما اما اما اما اگر هدفمون و اهمیتش برامون روشن باشه این کار ها آسون هم میشه. 

راه حلش ورزش و تغذیه س. اگه به خاطر یه هدف بگیم فعلا روی هدف تمرکز کنم و بعدا که بهش رسیدم روی ورزش و تغذیه و ... کار میکنم، یکی از بزرگترین اشتباهات زندگیمونو مرتکب شدیم و حتی حتی حتی اگر برسیم به هدفهمون، هم دیر تر میرسیم نسبت به حالتی که از همین الان روی ورزش و انرژی و تغذیه سالم وقت بزاریم و هم اینکه اون موقع شاید دیگه وضعیت سلامتی مون به خطر افتاده باشه و برگشتن خیلی سخت تر شده باشه. 

و سومین مسئله هم "ضرورت" هست. 

یعنی اینکه من بدونم برای چی میخوام به این هدف برسم. این همون "چرایی" هست در واقع. 

چرا میخوام دکتر بشم؟ چرا میخوام پولدار بشم؟ و کلی از این چرا ها که باید خودمون بهش جواب بدیم. و این برامون مشخص باشه. تا وسط راه پنچر نکنیم. 

 

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

ترس 2

راستش قبلا خیلی ترس از شکست داشتم اما این موضوع تغییر کرد در طول زمان و الان واقعا ترسی از شکست ندارم. اما یه ترس دیگه ای که دارم اینه که اون کاری که قراره انجام بدم رو نتونم درست انجام بدم. منظورم عالی نیست. یعنی پرفکشنیست نیستم که وسواس داشته باشم روی اینکه اون کار رو به بهترین حالت ممکن یا حالت پرفکت انجام بدم (حتی اگر حالت پرفکتی وجود داشته باشه که معمولا وجود نداره)

این ترسم رو میتونم اینطوری معنا کنم که بیشتر از اینکه ترس از عدم توانایی در انجام درست اون کار باشه، ترس از عدم کنترل روی اون شرایط و موقعیت هست. 

یعنی اینکه وقتی قصد دارم کاری رو انجام بدم دوس دارم روی همه ی جنبه هاش کنترل داشته باشم. همه ی راه های ورود و خروجش رو بلد باشم و برای تمام موقعیت های مختلفش آمادگی داشته باشم. 

ولی خب زندگی اینطور نیست. 

نمیتونیم همیشه همه ی جنبه های یک موضوع رو تحت کنترل داشته باشیم. 

به طور کلی ترس بی موردی هست که باید همونطور که ترس های دیگه م رو از بین بردم این رو هم از بین ببرم. 

۱ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

امید واهی یا حقیقت؟

امید واهی یا حقیقت؟ 

حقیقت اینه که من آدم خاصی ام. 

یکی از خاصیت های من پایداریه

برای رسیدن به یک خواسته و هدف پایداری مهم ترین رکن هست.

یکی دیگه از ارکان مهم در این مسیر، تمرکز هست. تمرکز خودش نیازمند آرامش، محیط ساکت و بدون مزاحمت، عدم وجود تنش و استرس و ... هست.  

مسئله بعدی امکانات هست. رسیدن به هر هدفی نیازمند یک سری امکانات و ابزارهایی هست که بدون اونها عملا کار غیرممکن میشه. 

البته امکانات خیلی دست آدم نیست اما تمرکز تا حد زیادی به توانایی های خود شخص در مقابله با استرس، دوری از افراد یا محیط های تنش زا و همچین اجتناب از اشخاص و ارتباطات تاکسیک (toxic) هست. 

اما مهم ترین موضوع که پایداری بود تماما و 100% به خود شخص ارتباط داره و فقط خود انسان میتونه این پایداری رو بوجود بیاره یا نیاره. 

مسائلی مثل انگیزه، حمایت و ... کاملا بی ربط هستن. چرا؟ 

وجود شخصی که به شما انگیزه بده و حمایتتون کنه خوبه اما باعث بوجود اومدن یک نقطه ضعف میشه. باعث بوجود اومدن یک وابستگی یا یک اهرم میشه. 

اگر روزی به هر دلیلی اون شخص رفتارش نسبت به شما عوض بشه میتونه وقفه زیادی در مسیرتون ایجاد کنه. 

حمایت و انگیزه و مواردی از این قبیل باید فقط و فقط از درون خود ما نشأت بگیرن و هیچ وابستگی ازین جهت به سایرین نداشته باشیم.

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

ماه می

بعد از چندین ماه کار و یادگیری و بررسی و تمرین و ... 

ماه می شروع شد و حس خوبی دارم 

این هفته فک میکنم میتونه هفته خوبی باشه یا حداقل آغازگر یه دوره جدیدی توی زندگیم باشه 

امیدوارم.

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

مرحله بعد

یه ماه قبل عید یه روتین جدید رو در پیش گرفتم و قرار بود حدود یک ماه و نیم ادامه بدمش تا ببینم چه نتایجی بدست میاد. 

انجامش هم دادم در همون بازه مورد نظر. 

نتیجه اون چند هفته، کارهایی که باید در دو سه هفته بعدش انجام میدادم رو مشخص کرد و اونا هم انجام شد.

و اما رسیدیم به این هفته. 

این هفته وارد فاز بعدی کار میشیم. 

قدم صفر مربوط به بهمن 98 تا خرداد 99 بود: پایه گذاری

قدم یک در خرداد 99 تا آذر 99 انجام شد: توهم دانش

اینجا فاز اول تموم شد و فاز دوم شروع شد.

قدم دوم از آذر تا اسفند 99 ادامه داشت: آغاز متفاوت 

قدم سوم هم از اسفند 99 تا اردیبهشت 1400: به سوی تغییر

و حالا وارد فاز سوم میشیم. 

قدم چهارم از اینجا شروع میشه: اسمشو تا تموم نشه نمیتونم انتخاب کنم. در واقع اسمش بر اساس چیزی که اتفاق می افته تعیین میشه. 

باید بریم جلو ببینیم چی پیش میاد 

 

--------------

 

شاید برای بعضی ها سخت باشه باورش ولی به اعتقاد من هر چیزی دقیقا همون زمانی اتفاق می افته که باید اتفاق بیافته. زمانی که ما آمادگی روحی روانی برای اون رخداد رو داریم. زمانی که اون اتفاق میتونه بیشترین تاثیر مثبت رو روی زندگیمون بزاره. گاهی در کوتاه مدت و گاهی در بلندمدت. این بیشتر به دیدگاه ما بستگی داره و اینکه ما چطور به اتفاقات نگاه میکنیم و برداشتمون ازشون چیه و در نهایت اینکه چطور اینارو به هم ربط میدیم. 

 

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

ترس 1

خب نمیدونم شاید من زیادی سخت میگیرم 

ولی مطمئنم از اولش این مسیرو اشتباه رفتم 

البته علتش هم تا حد زیادی همون اتفاقاتی بود که همون اول افتاد و باعث ایحاد یه جور شوک یا ترس توی ذهنیتم شد در رابطه با این موضوع خاص. 

و دیگه بعد از اون هیچوقت این ترسه برطرف نشد. در واقع تا الان اصلا بهش فکر نکرده بودم و فکر میکردم این حالت عادیه و خیلی ها اینطوری ان و عده ی کمتری این شکلی نیستن ولی در واقع کاملا برعکس بود. البته همیشه موارد زیادی مخالفشو میدیدم ولی ذهنیتم اجاره نمیداد قبول کنم این موضوع رو که من دارم اشتباه میرم. 

اما خب بالاخره یه موقعی فهمیدم، اما مشکلی که بود اینه که واسه اینکه بتونم تغییر کنم باید اول اون ترس رو از بین ببرم و نمیدونم چطور این کارو بکنم. 

 

...

۲ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ