۷۶ مطلب با موضوع «Daily» ثبت شده است

به خونه خوش اومدی

به نقطه ای میرسی 

که دیگه حوصله نزدیک شدن به آدمای جدید رو نداری 

هر چی که پیش میاد سطحی و گذراس و زود محو میشه 

آدمای قدیمی زندگیتم یکی یکی از دست میرن 

هر کدوم میرن دنبال زندگیشون 

و فراموش می‌کنن تو حتی وجود داشتی 

اما دیگه این اتفاقات احساساتت رو تحت تاثیر قرار نمیده و بهشون واکنش نشون نمیدی 

با پاهای برهنه روی شنای ساحل به خورشید در حال غروب زندگیت خیره میشی 

سردی آب دریا تورو به خودت میاره 

غرق افکارت شده بودی

نسیم خنک عصر جمعه سیگارتو خاموش کرده... 

چشاتو میبندی و آروم آروم رو به جلو قدم بر میداری 

دستاتو باز میکنی و خودتو به جریان آب میسپاری

و همه ی درد و رنج هایی که کشیدی رو فراموش میکنی 

دریا تو رو به آغوش میکشه

به خونه خوش اومدی

پایان

۲ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

سررسید قهوه ای

صفحه های سررسیدم یکی یکی پر میشه

سررسید قهوه ای چرمی با برگه های لیمویی رنگش. سال 96. 

تاریخ ساعت حمله. اتود استیلم روی صفحه می رقصه و خط به خط پر میکنه و میره پایین. 

بعضی روزا با ناراحتی بعضی روزا با خستگی بعضی روزا با افسردگی بعضی روزا با تنهایی 

بعضی روزا هم همه ش باهم جمع میشه و میشه یه گلوله آتیش از عصبانیت

این وقتا آرای صفحه که میرسم پر رنگ تر و کج و کوله تر مینویسم 

و تند تر 

هی میشکنه 

هی میشکنه 

هی میشکنه 

نوک اتودم 

و ادامه میدم. 

دلمم نمیخواد کسی بخونه 

واسه همین فارسی نمینویسم

و معمولا کسی هم اگه اتفاقی بازش کنه اونقد به خودش زحمت نمیده ببینه این خطای اجق وجق (یا عجق وجق) انگلیسی چی نوشته. شایدم فک کنه مربوط به کار و ... اس و براش مهم نباشه. خلاصه بهتره. 

 

بگذریم. 

 

راستش عصبانیتم با نوشتن خالی نمیشه. 

بقیه حسای منفی مم همینطور 

صب تا شب خودمو غرق کار میکنم 

 

---

 

خیلی وقته نرفتم بیرون قدم بزنم ... 

دلم میخواد برم ولی خیلی گرمه هوا 

موقعی هم که هوا تاریک میشه دیگه نمیشه رفت بیرون 

هوا که تاریک میشه حسای منفی بیشتر میان سراغ آدم 

خیلی بیشتر 

کمبودارو اون موقع س که حسابی حس میکنی 

هر چی که از 15 سال پیش تا الان داغونت کرده جلو چشات عین فیلم پخش میشه 

و تو هم به صندلی غل و زنجیر شدی انگار...

دقیقا میفهمی که چرا الان این شکلی شدی 

چی شد که تبدیل شدی به این آدم 

بی حس 

خسته 

ولی نمیتونی پا پس بکشی 

حداقل فعلا... 

 

...

 

یکی یکی پر میشن

صفحه های زندگیم ... 

منم مثل نوک اتود ذره ذره میشکنم تا وقتی که تموم بشم... 

 ... 

 

پایان 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

چشامو باز میکنم

شیش و پنجاه و هفت دقیقه صبح 

قبل از به صدا در اومدن آلارم، قطعش میکنم

یه شب دیگه هم پشت سر گذاشته شد

شب که میشه، خودتی و خودت

وقتی دراز میکشی که یکم آروم بشی و رها بشی... از همه چی...

اما...

اما غرق میشی... 

غرق احساساتی که حتی خودتم باور داری نداری...

غم کل دنیا میشینه روی دلت...

شناور میشی توی دنیای کوچیک خودت

و در نهایت 

با موسیقی 

خوابت می بره

و دوباره صبح...

 
۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

خستگی

خسته شدم از این همه دروغ گفتن به خودم

از این همه وانمود کردن

که حالم خوبه 

که قوی ام 

که روی احساساتم کنترل دارم 

در حالی که تنها کاری که کردم اینه که توی غار تنهاییم قایم شدم و به خودم دروغ گفتم 

خسته شدم ... 

موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

در انتها

وقتی یکی دو ماه قبل عید دو تا از دوستای نزدیکم به فاصله یه هفته ارتباطشونو باهام قطع کردن توی لحظه اول حالم گرفته شد یکم اما بعد برام مهم نبود. 

یکیشون کات کرده بود و داغون شده بود. البته یه مدت طولانی درگیر این رابطه بود و به حرفای منم گوش نمیکرد آخرشم ضربه خورد. چت پنج شیش ساله مونو پاک کرد. پر از عکس و خاطره و ... .

اون یکی هم تازه چند ماه بود که دانشگاه قبول شده بود و دانشگاه زیر و رو کرد اخلاق و رفتارشو نسبت به من. 

یه مدت بعد عید اونی که کات کرده بود دوباره بهم پیام داد و معذرت خواهی و اینا. زیاد برام مهم نبود. اولش سعی کردم سرد برخورد کنم 
اما دیدم نمیتونم تحمل کنم و یکی دو هفته پیش ارتباطمو باهاش قطع کردم. 

توی دوماه گذشته تقریبا ارتباطمو با همه یکی یکی قطع کردم. حوصله آدما رو ندارم. هیچ آدمی. تنها کسی که حوصله شو دارم خودمم. 

توی شرایط روحی روانی بدی نیستم. عادی ام. توی موقعیتی ام که میدونم باید چیکار کنم.

مسیرم واسم روشنه. میدونم مقصد کجاست و راهش از کجا شروع میشه. 

نمیخواستم کلا خودمو ایزوله کنم اما نیاز به سم زدایی داشتم. 

این آدما هم زیاد آدمای بدردبخوری نبودن. نه اینکه من خودم خیلی خاص باشم. ولی دلم چیزی بیشتر از این میخواد. 

سم زدایی...

وقتی قراره یه خونه تمیز بشه باید اول آشغالاشو بریزی دور بعد تمیزش کنی و بعد وسایل جدید بیاری.

دلم میخواد ازینم ایزوله تر بشم. ولی شرایطش نیس. 

"متنفرم ازین خونه"

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

خب که چی

برای بار هزارم توی این چند سال، یک سال گذشته به خصوص، اومدم بنویسم، خیلی وقتا کلی هم نوشتم نوشتم نوشتم

ولی آخر با یک "خب که چی" بدون ذخیره کردن بستمش.

۱ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

مسیر روشن

توی پست 8 اردیبهشت گفتم که به نظر من هر اتفاقی در همون زمانی افتاده که دقیقا باید رخ میداد. حداقل در مورد زندگی من اینطور بوده. 

اتفاقات خوب و بد زیادی افتادن اما موضوع اینه که در اون لحظه فک میکردم این اتفاق مثلا یه اتفاق بد هست و خلاف چیزی هست که من میخوام و انتظار دارم ولی یه مدت بعد مشخص شد که اون اتفاق باید همونطوری می افتاد. 

دفعات بسیاری هم این حالت پیش اومده. علی الخصوص در مورد تصمیمات نسبت مهم تر. 

من توی ذهن خودم این تئوری رو مطرح میکنم:

مسیر زندگی مثل رانندگی توی شب توی یه جاده ی تاریکه. خب ما فقط یه فاصله کوتاه رو در هر لحظه میبینیم اما هر چی که جلوتر میریم بقیه مسیر برامون روشن میشه و ادامه شو میبینم. پس لازم نیس همون ابتدا کل مسیر رو ببینیم. فقط کافیه بدونیم هدف چیه و مقصد کجاست. در طول مسیر با کمک چیزایی که پیش میاد ادامه مسیر رو تا رسیدن به مقصد پیدا میکنیم. نشونه ها خودشون ظاهر میشن کم کم. 

و جالب تر اینجاست که وقتی داخل مسیر درست قرار گرفته باشیم هر چی جلو تر میریم میبینیم که عین یه پازل داریم تیکه هاشو یکی یکی پیدا میکنیم. تا در نهایت پازل رو کامل کنیم. کاملا حس میکنیم که توی مسیر درست قرار گرفتیم. 

بگذریم. 

 

کلا رسیدن به اهداف سخته اما خیلی وقتا مشکل اصلی اینه که اصلا نمیدونیم هدفمون چیه. شاید یه چیز کلی توی ذهنمون داشته باشیم اما به طور واضح و با جزییات بیشتر نمیدونیم که دنبال چی هستیم. وقتی هدف مشخص باشه به وضوح، مسیر رسیدن بهش هم کم کم روشن میشه چون یه قدم یه قدم میریم جلو. 

مشکل دوم انرژیه. خیلی وقتا احساس خستگی میکنیم. انرژی کافی نداریم. نمیتونیم تمرکز کنیم و از این قبیل مسائل. 

راه حل اینا خیلی ساده س ولی آسون نیست در ابتدا. اما اما اما اما اگر هدفمون و اهمیتش برامون روشن باشه این کار ها آسون هم میشه. 

راه حلش ورزش و تغذیه س. اگه به خاطر یه هدف بگیم فعلا روی هدف تمرکز کنم و بعدا که بهش رسیدم روی ورزش و تغذیه و ... کار میکنم، یکی از بزرگترین اشتباهات زندگیمونو مرتکب شدیم و حتی حتی حتی اگر برسیم به هدفهمون، هم دیر تر میرسیم نسبت به حالتی که از همین الان روی ورزش و انرژی و تغذیه سالم وقت بزاریم و هم اینکه اون موقع شاید دیگه وضعیت سلامتی مون به خطر افتاده باشه و برگشتن خیلی سخت تر شده باشه. 

و سومین مسئله هم "ضرورت" هست. 

یعنی اینکه من بدونم برای چی میخوام به این هدف برسم. این همون "چرایی" هست در واقع. 

چرا میخوام دکتر بشم؟ چرا میخوام پولدار بشم؟ و کلی از این چرا ها که باید خودمون بهش جواب بدیم. و این برامون مشخص باشه. تا وسط راه پنچر نکنیم. 

 

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

ترس 2

راستش قبلا خیلی ترس از شکست داشتم اما این موضوع تغییر کرد در طول زمان و الان واقعا ترسی از شکست ندارم. اما یه ترس دیگه ای که دارم اینه که اون کاری که قراره انجام بدم رو نتونم درست انجام بدم. منظورم عالی نیست. یعنی پرفکشنیست نیستم که وسواس داشته باشم روی اینکه اون کار رو به بهترین حالت ممکن یا حالت پرفکت انجام بدم (حتی اگر حالت پرفکتی وجود داشته باشه که معمولا وجود نداره)

این ترسم رو میتونم اینطوری معنا کنم که بیشتر از اینکه ترس از عدم توانایی در انجام درست اون کار باشه، ترس از عدم کنترل روی اون شرایط و موقعیت هست. 

یعنی اینکه وقتی قصد دارم کاری رو انجام بدم دوس دارم روی همه ی جنبه هاش کنترل داشته باشم. همه ی راه های ورود و خروجش رو بلد باشم و برای تمام موقعیت های مختلفش آمادگی داشته باشم. 

ولی خب زندگی اینطور نیست. 

نمیتونیم همیشه همه ی جنبه های یک موضوع رو تحت کنترل داشته باشیم. 

به طور کلی ترس بی موردی هست که باید همونطور که ترس های دیگه م رو از بین بردم این رو هم از بین ببرم. 

۱ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

امید واهی یا حقیقت؟

امید واهی یا حقیقت؟ 

حقیقت اینه که من آدم خاصی ام. 

یکی از خاصیت های من پایداریه

برای رسیدن به یک خواسته و هدف پایداری مهم ترین رکن هست.

یکی دیگه از ارکان مهم در این مسیر، تمرکز هست. تمرکز خودش نیازمند آرامش، محیط ساکت و بدون مزاحمت، عدم وجود تنش و استرس و ... هست.  

مسئله بعدی امکانات هست. رسیدن به هر هدفی نیازمند یک سری امکانات و ابزارهایی هست که بدون اونها عملا کار غیرممکن میشه. 

البته امکانات خیلی دست آدم نیست اما تمرکز تا حد زیادی به توانایی های خود شخص در مقابله با استرس، دوری از افراد یا محیط های تنش زا و همچین اجتناب از اشخاص و ارتباطات تاکسیک (toxic) هست. 

اما مهم ترین موضوع که پایداری بود تماما و 100% به خود شخص ارتباط داره و فقط خود انسان میتونه این پایداری رو بوجود بیاره یا نیاره. 

مسائلی مثل انگیزه، حمایت و ... کاملا بی ربط هستن. چرا؟ 

وجود شخصی که به شما انگیزه بده و حمایتتون کنه خوبه اما باعث بوجود اومدن یک نقطه ضعف میشه. باعث بوجود اومدن یک وابستگی یا یک اهرم میشه. 

اگر روزی به هر دلیلی اون شخص رفتارش نسبت به شما عوض بشه میتونه وقفه زیادی در مسیرتون ایجاد کنه. 

حمایت و انگیزه و مواردی از این قبیل باید فقط و فقط از درون خود ما نشأت بگیرن و هیچ وابستگی ازین جهت به سایرین نداشته باشیم.

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

ماه می

بعد از چندین ماه کار و یادگیری و بررسی و تمرین و ... 

ماه می شروع شد و حس خوبی دارم 

این هفته فک میکنم میتونه هفته خوبی باشه یا حداقل آغازگر یه دوره جدیدی توی زندگیم باشه 

امیدوارم.

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

مرحله بعد

یه ماه قبل عید یه روتین جدید رو در پیش گرفتم و قرار بود حدود یک ماه و نیم ادامه بدمش تا ببینم چه نتایجی بدست میاد. 

انجامش هم دادم در همون بازه مورد نظر. 

نتیجه اون چند هفته، کارهایی که باید در دو سه هفته بعدش انجام میدادم رو مشخص کرد و اونا هم انجام شد.

و اما رسیدیم به این هفته. 

این هفته وارد فاز بعدی کار میشیم. 

قدم صفر مربوط به بهمن 98 تا خرداد 99 بود: پایه گذاری

قدم یک در خرداد 99 تا آذر 99 انجام شد: توهم دانش

اینجا فاز اول تموم شد و فاز دوم شروع شد.

قدم دوم از آذر تا اسفند 99 ادامه داشت: آغاز متفاوت 

قدم سوم هم از اسفند 99 تا اردیبهشت 1400: به سوی تغییر

و حالا وارد فاز سوم میشیم. 

قدم چهارم از اینجا شروع میشه: اسمشو تا تموم نشه نمیتونم انتخاب کنم. در واقع اسمش بر اساس چیزی که اتفاق می افته تعیین میشه. 

باید بریم جلو ببینیم چی پیش میاد 

 

--------------

 

شاید برای بعضی ها سخت باشه باورش ولی به اعتقاد من هر چیزی دقیقا همون زمانی اتفاق می افته که باید اتفاق بیافته. زمانی که ما آمادگی روحی روانی برای اون رخداد رو داریم. زمانی که اون اتفاق میتونه بیشترین تاثیر مثبت رو روی زندگیمون بزاره. گاهی در کوتاه مدت و گاهی در بلندمدت. این بیشتر به دیدگاه ما بستگی داره و اینکه ما چطور به اتفاقات نگاه میکنیم و برداشتمون ازشون چیه و در نهایت اینکه چطور اینارو به هم ربط میدیم. 

 

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

ترس 1

خب نمیدونم شاید من زیادی سخت میگیرم 

ولی مطمئنم از اولش این مسیرو اشتباه رفتم 

البته علتش هم تا حد زیادی همون اتفاقاتی بود که همون اول افتاد و باعث ایحاد یه جور شوک یا ترس توی ذهنیتم شد در رابطه با این موضوع خاص. 

و دیگه بعد از اون هیچوقت این ترسه برطرف نشد. در واقع تا الان اصلا بهش فکر نکرده بودم و فکر میکردم این حالت عادیه و خیلی ها اینطوری ان و عده ی کمتری این شکلی نیستن ولی در واقع کاملا برعکس بود. البته همیشه موارد زیادی مخالفشو میدیدم ولی ذهنیتم اجاره نمیداد قبول کنم این موضوع رو که من دارم اشتباه میرم. 

اما خب بالاخره یه موقعی فهمیدم، اما مشکلی که بود اینه که واسه اینکه بتونم تغییر کنم باید اول اون ترس رو از بین ببرم و نمیدونم چطور این کارو بکنم. 

 

...

۲ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

روتین جدید

واسه خودم یه روتین ایجاد کردم 

و به مدت 4 تا 5 هفته میخوام باهاش پیش برم

یه سری اهداف کوتاه مدت هم واسه آخر این بازه در نظر میگیرم. 

شروعش رو میزارم 6 اسفند و پایانش هم 6 فروردین.

البته واسه هفته  آخرش یعنی 30 اسفند تا 6 فروردین یه تغییرات کوچیکی باید توش ایجاد کنم ولی خب همون موقع بر اساس شرایط انجامش میدم.

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

و اما بعد

دو سال پیش که کارشناسی رو تموم کردم ارشد شرکت کرده بودم و رتبه نسبتا خوبی هم آورده بودم و حتی انتخاب رشته هم کردم اما به دلایلی نرفتم 

از یه طرف واقعا پشیمون نیستم که نرفتم 

البته خب کلا نمیتونستم برم

به هر حال...

چون نرفتم برای سال بعدشم که امسال بود نمیتونستم شرکت کنم 

و اما حالا رسیدم به این نقطه 

که نمیدونم شرکت کنم یا نه؟

به جز اون، یه سری پیچیدگی های دیگه هم بوجود اومده توش 

در نهایت باید ببینم چی میشه ...

باید بهش فکر کنم ...

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

بیست و پنجم

بیست و پنجم بهمن ماهه

ساعت 3 بامداد

وارد شنبه شدیم دیگه

دارم مطالب فردا رو آماده میکنم 

حالم بهتره 

ادامه دار باشه این حال و بهتر بشه 

کاش 

یا امیدوارم 

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

اندکی بهتر

چند روزی گذشت و حالم یکم بهتره 

میتونم بشینم فکرامو جمع و جور کنم و کارامو اولویت بندی کنم و به سرعت انجامشون بدم 

دو سه روزی هم خارج شهر گذروندم و روی حال و هوام تاثیر داشت 

امشبم آخرین شب حضورم در اینجاست احتمالا 

و برخواهیم گشت فردا به احتمال بسیار 

بعد از برگشت بلافاصله یه کار نیمه تموم دارم میرم تمومش میکنم هر طور شده 

و فاز بعدی کارمو هم از اولین دوشنبه بعد از اتمام اون کار نیمه تموم شروع میکنم 

بقیه کارارو هم به ترتیب اولویت در طول زمان انجام میدم 

شب بخیر

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

what the fk is going on

I don't know. Sometimes I feel like I'm stupid. For having this need. To be noticed. By Someone. By anyone. I don't know. 

I'm not brave enough to finish this race. This stupid life. Who wants to continue this misery?

Or maybe I can still hold on. I can still tolerate this pressure. And maybe oneday, When I can't hold it anymore I'd have the courage to end it. 

Eveything feels stupid. It's like fall down a cliff and not being able to do anything about. Just falling down and at the same time, falling apart, from inside and outside.

I don't even know what am I saying. Or What do I want to say.

The truth is I'm really confused here. 

To be honest, my life isn't fucked up. I'm a regular guy. Work, Family, Stuff. Usual. But something is missing. 

And that's messing with my mind. 

You know, Maybe I'm craze. But then I think, Who isn't? 

And then there's this question. Who the fuck cares? NO FUCKING BODY. 

Probably not even me. 

Why? I don't know?

What do I want? What am I looking for? What is missing in my life? in my mind? What can help me? I have no clue. No fucking idea. 

SO there's no end to this. 

I can write this shit all night. But then I realize, It fucking doesn't matter. Because Nobody should and will care.

You know everyday, I wish I die in an accident. It's cool. It's not suicide. You don't know about it. And people will move on. Because it was an accident.

Every God Damn Day. I want that to happen. 

Maybe I run from it. Maybe and last moment I don't want it to end. Just Maybe. But if it's an accident then I wouldn't have a choice.


Here's the good part:

If there's an afterlife then I'd be happy to be there specially if there's a heaven and hell.
If the afterlife is being born in another body, then there's chance that I get a better life in the next one.
but at the end, if there's no afterlife, then I'd rest in peace forever. And not being alive is better than being alive like this.

 

Goodnight.

موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

دنیا و آدماش

دنیا و آدماشو دوس ندارم 

قدم زدنای عصرمو اما چرا

تنها ولی آروم 

یه صحبتی میکنم

با خودم

و مسائلمو با خودم حل و فصل میکنم 

سعی میکنم فراموش کنم مسائلی رو که نمیتونم کاری براشون کنم 

خب توی یه سری مسائل دستت واقعا بسته س

ولی میشه از کنارشون رد شد

اما سخت

نمیدونم چه میشه کرد...

 

چند وقتیه عصرا کار دارم و نمیتونم برم بیرون قدم بزنم

یکم رفته رو اعصابم...

موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

انتظار؟

بدون مقدمه بگم، یکی از چیزایی که اعصاب و روان ما رو نابود میکنه انتظار داشتن از بقیه س.

از هیچکسی نمیشه هیچ انتظاری داشت. 

همه ی آدما بدون استثنا قابلیت اینو دارن که ما رو ناامید کنن. اما زمانی میتونن ما رو ناامید کنن که ما ازشون انتظاری داشته باشیم.

و این کشنده س. 

وقتی از هیچکسی هیچ انتظاری نداشته باشید، هیچوقت کسی نمیتونه ناامیدتون کنه یا حالتونو بد کنه. 

انتظار داشتن شامل همه نوع انتظارات میشه. 

اما یکی از بدترین انواع این انتظارات، اینه که بخوای بقیه خودشونو بخاطر ما تغییر بدن.

هیچوقت از هیچکسی همچین انتظاری نداشته باشید.

شاید شخصی باشه که خودشو تغییر بده بخاطر شما اما این تغییر نباید حاصل انتظار داشتن شما باشه. چون بعدا عواقب جبران ناپذیری میتونه داشته باشه. 

خودتون هم لازم نیس بخاطر انتظارات افراد دیگه تغییر کنید.

اگه میخواید تغییر کنید، بکنید چون تغییر خیلی وقتا عالیه اما قبلش مطمئن بشید که این تغییر حاصل تصمیم مستقیم و قطعی خودتون و بدون تاثیر گرفتن از انتظارات دیگرانه. 

 

البته خب همه اینا نظر منه. لزوما درست یا غلط نیس. در واقع چون زندگی هر شخص در دنیا با همه افراد دیگه متفاوته لذا هیچ چیزی وجود نداره که واسه همه درست باشه. یه مسیر میتونه برای من راه حل باشه و برای یه نفر دیگه مشکل ساز.

 

وات دو یو ثینک؟

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

Change!

I think for many people it is extremely difficult to accept change. Change in how they think, how they do a certain task.

Once a famous man said you can't do the same thing and expect different results. Or sth like that. 
As a result I can say that we cannot make something right by doing something wrong. 
It just makes it worse.

So in order to find a solution to a problem we have to look at other angles. Going along the same wrong path over and over isn't gonna pop out any better results.

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ