۷۶ مطلب با موضوع «Daily» ثبت شده است

مردمان عجیب پرادعا

شناخت بعضی آدما سخته... ممکنه مدت ها باهاشون در ارتباط باشی حتی زیاد ولی واقعا شناخت دقیقی ازشون نداشته باشی...

اما بعضی آدما...

بعضی آدما خیلی خیلی زودتر از چیزی که فکرشو میکنی اون شخصیت تاریکشونو نشون میدن

یا ویژگی های مزخرف و احمقانه شون... 

یا تفکرات ناپخته و عجیبشون...

ازین آدما فاصله بگیرید...

اینا یه دیگ بزرگ از ادعا هستن...

یه قانونی داشتیم که میگفت : حاصل ضرب توان در ادعا یک مقدار ثابته. 

یعنی چی؟ 

به زبان ساده یعنی هر چی ادعای کسی بیشتره، به مراتب توانش کمتره... 

از آدمای دورو و آدمای پر ادعا دور بشید و بزارید تنها بمونن چون اینا خودشون نمیدونن که ادعاشون ... خرو پاره کرده :) 

ما هیچ ندانیم و نخواهیم و نگوییم... 

اندر طلب همچو تویی راه نپوییم...

شاید هوسی در دلمان گاه بیافتد...

لیکن سگ هاری چو تو هرگز نه نجوییم...

:)

۱ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

من نه آنم که تو میپنداری...

من نه آنم که تو میپنداری...

۱ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

یه چیزایی هست که الان نمیفهمی

معمولا دوس ندارم به این فاصله کم پست بزارم ولی خب این یکی رو استثنا قائل شدم.

واقعیت اینه که یه چیزایی رو نمیشه فهمید. 

شاید بقیه بهمون بگن ولی اینقد ذهن ما شست و شو داده شده که قبول نمیکنم تا وقتی که خودمون تجربه کنیمش و بفهمیم که عه فلانی اینو میگفت یه چیزی میدونست. 

بله همینطوره. 

واسه اونی که با تجربه به یه نتیجه ای رسیده شاید اول سعی کنه به بقیه بفهمونه ولی وقتی گوش شنوایی پیدا نکنه براش مهم نیس. ازشون عبور میکنه. اونایی هم که گوش نمیکنن خودشون به همین نتیجه خواهند رسید. 

واسه یه سری موضوعات ساده این تجربه خیلی زود بدست میاد اما بعضی وقتا شاید 5 سال 10 سال طول بکشه. 

الان یه نفر با تجربه ش به من میگه اینجوریه ولی من قبول نمیکنم. 10 سال بعد خودم به اون نتیجه میرسم. اما تفاوت اینجاست که 10 سال از عمرم رو از دست دادم. 

ندونستن شاید یه موقعیت قابل جبران باشه ولی دونستن یه درد تموم نشدنیه. 

خب چی بگم...

تهش هیچی نیس...

حالا میخوای بری تا تهش برو... ولی چند سال دیگه میبینی که الکی فقط داشتی زندگیتو هدر می دادی... 

بهتره یه جوری زندگی کنی که حسرتشو نخوری... 

خیلی حرف با خودم دارم... با خودِ پنج سال قبلم...

کاش میشد برگشت... ولی خب نمیشه...

تمام!

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

چِمِه؟

یه روزایی هست استرس میگیرم...
اصلا کل سر تا پام میلرزه... 
نمیدونم چمه...
سر یه سری موضوعات خیلی بیخود و پیش پا افتاده ها...
ولی یه وضع خیلی اعصاب خورد کنیه...
کل بدنم مور مور میشه... 
پووووف....

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

سکوت بی معنا

بعضی وقتاهم ذهنم خالی از هر نوع ایده ی خاصی واسه نوشتنه ولی دلم میخواد یه چیزی بنویسم.

اولین تیتری که به ذهنم رسید رو میچسبونم بالا و شروع میکنم به تایپ کردن. 

دیگه نمیدونم کلمات و جملات چطور سر هم میشن، فقط میدونم که خودشون راهشونو پیدا میکنن. 

هر روز زندگی ما آدما پر از اتفاقات متفاوته اما چیزی که حداکثر تاثیر رو روی زندگیمون میگذاره انتخابای کوچیک و بزرگ و خواسته و ناخواستمونه. 

دیدین توی این فیلما، وقتی میخوان به گذشته سفر کنن چقد حواسشونو جمع میکنن که هیچ تغییری ایجاد نکنن؟ و چطور یه تغییر خیلی کوچیک توی گذشته منجر به یه سری تغییرات خیلی بزرگ توی زمان حال میشه. 

یه سکوت بی معنا ما رو از خیلی انتخابای بد نجات میده! یه مکث کوچیک! یه بازنگری! 

داشتم چی میگفتم؟ آها آره. خب اگه یه تغییر کوچیک تو گذشته اینقد روی حال تاثیر داره پس قطعا یه تغییر کوچیک، یه انتخاب متفاوت توی حال میتونه تاثیرای خیلی زیادی توی آینده داشته باشه. میگیری چی میگم! حتما همینطوره. 

خلاصه اینکه کلیشه ها رو بزار کنار و مفاهیم بنیادی خودتو بساز! بر اساس اونا تصمیم بگیر! از یه سکوت بی معنا توی جا جای زندگیت غافل نشو چون خیلی میتونه کمکت کنه (یا حداقل من اینطور فک میکنم!)

نظر شما چیه؟

Between Birds of Prey #221 - Silence III

۱ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

اندکی مولانا

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت
          وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای
          وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت

آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای
          وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند
          وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت

آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای
          وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت

جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست
          طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
          ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت

جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست
          ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت

عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی
          تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت

خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد
          از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت

۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

سرشار از سکوت

مدت ها قبل توی زندگیم یه کارایی کردم که الان میگم کاش توی اون لحظه یه نفر بود و بهم میگفت این کارو نکن! این کار، این روش، این مسیر، به این شکل و با این هدف و با این شرایطی که تو داری، اون طوری که میخوای عملی نمیشه. 

ولی خب کسی نبود که بهم بگه. 

امروز اما خودم هستم و به خودم میگم که باید چه مسیری رو بری و چطور این مسیر رو طی کنی. 

قبلا هم گفتم ما هیچ وقت به اندازه کافی عاقل نیستیم ولی هر چی که پیش میریم و از اتفاقات مختلف درس میگیریم یکم نسبت به قبل عاقل تر میشیم. 

حالا اینکه میگم از اتفاقات مختلف درس میگیریم خیلی جنبه های زیادی رو در بر میگیره؛ مثل داشتن یه دوست خوب، خوندن یه کتاب جالب، نگاه کردن به تجربه های گذشته مون و خیلی چیزای دیگه. 

خلاصه اینکه یه مطلب دیگه چند هفته پیش منتشر کردم و گفتم که پنج سال دیگ برمیگیردم و نگاه میکنم و از اون لحظه واقعا خیلی چیزا تغییر کرد.

الان میدونم که میخوام چیکار کنم و سعی میکنم یه تغییری ایجاد کنم؛ یه تغییر اساسی و پایدار. اما همچین چیزی نیاز به زمان زیادی داره و من حاضرم این زمان رو به خودم بدم. اشتباهاتی که کردم و تکرار نکنم. خیلی چیزایی که باعث شکستم شدن رو تغییر بدم و همینطور چیزهایی که در گذشته باعث تغییرات مثبتم شدن که ولشون کردم رو حالا تقویت کنم. 

طولانی نشه دیگه. سال 99 ماه فروردین یه شروع دوباره س! یه شروعی متفاوت نسبت به قبل! چون شرایط هم خیلی نسبت به قبل فرق کرده وشاید یکی از مهمترین تغییرات حذف ادمای اضافی بوده. 

بدرود.

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

چهار روز پس از چهار سال

امروز خیلی اتفاقی آمار بلاگ رو نگاه میکردم و دیدم 4 روز قبل تولد 4 سالگی این بلاگ بوده. هر چند فعالیت زیادی نداشتم اگه هم داشتم همه رو از یه جایی به بعد پاک کردم و کلا ریست کردم ولی خب امروز 4 روز از 4 سالگی این بلاگ میگذره و این برای خودم جالب بود که این همه مدت گذشته...

این همه مدت... این همه تغییر... 

این همه آدمایی که اومدن و رفتن...

چیزی که می مونه یه سری خاطرات مبهم و مه آلوده. 

بگذریم. 

چهارسالی که گذشت تلخ و سخت بود. خوبی و خوشی هم داشت. 

یه چیزی که همیشه در مورد خودم خیلی بهش میبالیدم و ازش راضی و خوشحال بودم این بود که هیچ وقت رو به عقب حرکت نکردم. 

شکست خوردم اما همیشه حرکتای مثبت و خوبی تو زندگیم زدم. 

الان توی وضعیت ایده آلی نیستم. خیلی مشکلات مختلفی ام دارم. ولی از اون چیزی که من به اینجا رسیدم راه درازی بود و هنوزم راه درازی در پیش دارم. 

مطمئنا این روزا از عمر من و شما میگذره و دیگه برنمیگرده و همین باعث میشه نتونیم خیلی چیزا رو به وقتش تجربه کنیم و داشته باشیم؛ ولی چه میشه کرد؟!!! زندگی همینه. 

مهم اینه که رو به جلو حرکت کنی و از حرکت نایستی.

به امید روزای بهتر...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

What's going on here?

This is 5 in the morning and I'm still awake. Watching movie. Thinking about my damn life. 

I don't know what's going on here.

I have a lot in my mind. One minute I feel like I owe it to myself to make a good life for myslef another minute I hate this life more than ever.

I don't know what's gonna happen tomorrow but I know that I have to do something because there is no other way.

I gotta do what I gotta do no matter how hard it is.

I will not stop for a second. I Will Not.

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

از دیروز تا فردا

خب موضوع اینه که من بی مقدمه شروع میکنم بعضی وقتا (شایدم خیلی وقتا) و یه راست میرم سراغ اصل حرفم (اصلا همین خودش شاید مقدمه س! چمیدونم!) و چیزایی که توی ذهنم هست رو خالی میکنم اینجا. حالا هیچوقتم واقعا به اون خوبی که توی ذهنم شکل گرفته، نمیتونم اینجا پیاده کنم ولی به هر شکل سعیمو میکنم. 

میخواستم در مورد این موضوع صحبت کنم که اکثر ما آدما توی رنج و سختی هستیم. حالا درجات و نوع رنج و سختی که توش هستیم متفاوته و به شرایطمون، به خانوادمون، به شخصیتمون و به هزارتا چیز دیگه بستگی داره. ولی سه جور میشه برخورد کرد با این دشواری ها! (البته باید این نکته رو هم در نظر گرفت که این صحبتایی که مطرح میشه صرفا تئوری های ساخته شده توسط ذهن منه و ممکنه اصلا درست نباشن)

روش اول: 

توی این حالت آدم توی یه افسردگی شدیدی گیر می افته و نمیتونه ازش خلاص بشه. همیشه غر میزنه اما هیچ تلاشی نمیکنه، هیچ کاری نمیکنه، فقط و فقط تنبلی میکنه. علتشم این که دور و بر ما پر از آدماییه که بدون هیچ تلاشی آرزوهای مارو زندگی کردن و میکنن. این آدمارو میبینیم و افسره میشیم. 

روش دوم:

این حالت رو بهش یه عده میگن قناعت ولی من میگم حماقت. اینکه تو به این مقدار کمی که داری راضی باشی و بگی خب قسمتم همین بوده یا شانسم همین بوده و دیگه بهتر شدن ممکن نیست و خدا خواسته یا کائنات و طبیعت همینو خواسته برام و ... . این حماقته محضه. 

روش سوم: 

توی این حالت اینقد تلاش میکنی تا به نتیجه برسی. مسئله ای که هست اینه که ممکنه چندین بار شکست بخوری و این شکست ممکنه تو رو به سمت روش اول ببره. پس تفاوت کسی که موفق میشه و کسی که نمیشه در اینه که اونی که موفق میشه هرچقدم شکست خورد، از شکستاش درس میگیره و تلاشش و کارشو بهتر میکنه و هر دفه از دفه قبلی بهتر عمل میکنه تا نتیجه بگیره. صبوری هم از عناصر اصلی توی موفقیت در این روش هست. اونی هم که تا دو سه بار یا حتی یه بار شکست خورد، افسرده میشه و دنبال مقصر میگرده از شانس و خدا و طبیعت بگیر تا آدما و ... موفق نمیشه.

 

نکته ای که هست اینه که واقعا این روش ها از هم جدا نیستن بلکه کاملا در هم تنیده و به هم پیوسته ن. ممکنه شما توی سه ماه فقط توی یکی از این سه حالت باشید یا اینکه توی یه هفته 3 هر سه حالت رو تجربه کنید و بینشون سوئیچ کنید.

 

به نظر شما این تئوری چقد درسته؟

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

شبیه یک رویا

از ده سالگی شاید هم قبل تر، خیلی رویا پردازی میکردم. البته فکر میکنم خیلی از بچه های هم سن و سال من در آن دوران مثل من به رویاپردازی میپرداختند.

آن زمان ها این رویاپردازی ها بیشتر بر اساس کارتون ها و فیلم هایی که می دیدم بود. فیلم هایی مثل مگامن،جادوی درون، آکویلا، ساعت برناردو ... .

هر چه بزرگتر شدم نه تنها این رویاپردازی ها کمتر نشد، بلکه بیشتر هم شد. 

غرق شدن در این رویاها یک عادت شده بود. اما در طول زمان خود ماهیت رویاها تغییر کردند که البته این تغییر قطعا خود متاثر از باز هم فیلم هایی که می دیدم و البته علایقی که خودم داشتم بود. 

هر چه زندگی بیشتر فشار وارد میکرد، قدرت و عمق رویاها نیز بیشتر میشد. 

نشستن یه گوشه و فکر کردن به چیزایی که هیچ وقت اتفاق نخواهند افتاد. 

البته در حالت کلی رویاها هم با بزرگتر شدن من بزرگ شدند و ماهیتشون تغییر کرد.

ولی امروز که حدود 12 سال از اون زمان میگذره، به خودم نگاه میکنم و میبینم که من هنوزم همون آدمم. همون رویا پرداز لعنتی...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

انتهای بی انتها

بعضی روزا هم هست که خیلی به مرگ فکر میکنم 

روزایی که خسته میشم از همه ی چیزایی که ندارم 

خسته میشم از پرولتاریا بودن 

این روزا خیلی زندگی برام بی ارزشه 

نمیدونم تا کی میتونم ادامه بدم، این زندگی مزخرف رو 

یه زندگی احمقانه و اعصاب خورد کن 

مشکل اصلی اینجاست که هر کاری کردم به در بسته خوردم!

هنوزم همینطوره! هر کاری میکنم هزار تا مشکل اساسی پیش میاد!

در این حد که در یه مورد خاص اصلا جنگ شد هنوزم فک کنم جنگه دقیق نمیدونم دیگه دنبال نکردم اخبارشو!

حالا بگذریم! 

مرگ سخته چون قراره واسه همیشه خاموش بشی! تموم بشی!

هر چی بود و نبود! دیگه هیچ!

سخته که آدم بخواد به نبودن فک کنه! 

اونم وقتی که مطمئنی بعد از این هیچی نیس و دقیقا تموم میشی. 

پوچ!

کاش یه دنیایی بعد ازین دنیا وجود داشت

حتی جهنم 

به شخصه جهنم رو ترجیح میدم به این زندگی ...

 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

عمیقا پوچ

این روز ها بیشتر از هر زمانی در خودم فرو رفته ام 

شدم ام یک افسرده ی خاموش 

مرگ را انتظار میکشم 

هر شب به امید دیگر بیدار نشدن به خواب میروم 

میخوابم اما باز صبح می شود و چشم هایم به روی بدبختی ها باز می شود 

بدبختی های ناتمام یک پرولتاریای افسرده

در زندگی ام همیشه برهه های مختلفی وجود داشتند که دچار افسردگی میشدم 

اما این بار 

این بار کمی فرق دارد 

این بار دیگر هیچ چیزی هیچ ارزشی ندارد 

همه چیز پوچ است...

یک پوچی ناتمام 

مثل همین درد عجیب

همین زخم عجیب که روحم را آزار میدهد 

نه اینکه روحی وجود داشته باشم 

منظورم همین فکر یا روانم است یا هر چیزی به جزجسمم 

همان چیزی که بعد از مرگ خاموش میشود 

این روز ها کسی حرف مرا نمیفهمد 

کسی نه میفهمد نه کسی هست که اهمیت بدهد 

نشسته ام به قول آن شاعر، به در نگاه میکنم 

دریچه آه میکشد 

نشسته ام 

بی حس 

بی حوصله 

بی امید 

تمام میشوم تمام میشود تمام 

روزها می آیند و میگذرند و من به انتها میرسم 

هر روز سخت تر از دیروز 

 

۳ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

آرامش

زمان میگذره و میفهمی که باید از آدما دور بشی 

بری به سمت آرامشی 

آرامشی بدون حضور هیچ آدمی 

هیچ دختری 

خودت و خودت 

و شاید با یه دوست صمیمی 

توی یه کلبه ی کوچیک 

جایی که دور و برت بشه دشت و دمن پیدا کرد 

همینطور کوهستان 

و ساحل و دریا 

جایی که بتونی بدون ارتباط با ادما در آرامش کامل زندگیتو بکنی 

بدون اینکه اهمیتی بدی به هیچ کس و هیچ چیزی 

این زندگی هیچ چیز جدیدی نداره 

همه ی فشاراشو داره وارد میکنه با تمام قدرت با تمام وجود 

نمیدونم چی باید بگم دیگه 

واقعیت اینه که دیگه هیچی دلمو شاد نمیکنه جز یکم آرامش دور از آدما 

دور از همه ی همه ی آدما ...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

موزیک و یک دنیا حرف

اصلا حس عجیبی است گوش کردن به موزیک...

گاهی حالت را خوب میکند گاهی بد...

همان آهنگ...

خاطراتی را زنده میکنند که یاداوری شان فقط زجرت میدهند با این حال نمیتوانی جلوی خودت را بگیری...

زجر میکشی اما دوست داری این موزیک را تا آخر بشنوی و همه خاطرات را به یاد بیاوری...

خاطراتی که امروز دیگر فقط میتوانی به آنها فکر کنی... و همین فکر آنقدر روح و جسمت را آزار میدهد که به مرز خودکشی و ناامیدی مطلق میرسی...

اما دست از شندین آن نمیکشی...

ما از آزار روحی خود لذت نمیبریم...

چاره ای نداریم...

 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

اشک های جاری

تفاوتی نمیکند که امروز دچار افسردگی شده اید، مشکل مالی دارید، ورشکست شده اید و یا هر نوع مشکل بزرگ و کوچک دیگر دارید...

در دنیا یک اصل ثابت وجود دارد و آن این است که همیشه یک مشکل بزرگتر وجود دارد.

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ