آزادی آزادی آزادی

به دنیا اومدیم

بزرگتر شدیم 

اما هیچکس بهمون نگفت هدف از بودن توی این دنیا، زندگی کردنه. 

از بهشت و جهنم گفتن 

از دین و خدا گفتن 

از شغل و پول و ازدواج گفتن 

ولی هیچکس از زندگی کردن نگفت 

یکم طول کشید تا بفهمم هدف چیه 

اما خب الان اینجام 

خیلی سالها هم گذشت و دیگه برنمیگرده و کاریشم نمیشه کرد 

اما سوالم اینه که الان چیکار میشه کرد؟

نمیدونم... 

یه چیزی که میدونم اینه که هدف آزادیه. 

آزادی عمل! آزادی مالی! آزادی روحی روانی...

و دیگر هیچ

اما واسه همچین چیزی نیاز به پول دارم 

پول زیاد ... 

 

یکی از بزرگترین فوبیاهای من اینه که مجبور بشم به همین زندگی‌ای که دارم رضایت بدم و باهاش بسازم.

این واقعا واسه من ترسناکه و فک میکنم اگه یه روززی به همچین نقطه‌ای برسم حتما زندگیمو تموم میکنم چون دیگه چیزی واسه ادامه دادن نداره. 

به هر حال فعلا که زندگی ادامه داره...

شاید این نقطه‌ای که میگم خیلی دور هم نباشه. نمیدونم. 

ممکنه تا آخر همین تابستون بیشتر ادامه ندم. اگه نشه دیگه واقعا امیدی واسه ادامه دادن ندارم. 

 

هیچ حتی حتی هیچ

۲ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۱
سبز کم رنگ

نه force میکنم، نه chase

خود به خود آدمی شدم که نه اهل فورس کردن یه فرندشیپ یا ریلیشن شیپ هستم نه اهل chase کردن آدما. 

به اند

ببخشید که از کلمات انگلیسی توی متن استفاده میکنم. تنها دلیلش اینه که جایگزین مناسبی توی فارسی براشون پیدا نمیکنم که بتونه منظورمو کامل منتقل کنه. 

 

این ویژگی من باعث میشه اون افرادی که با من دوستن یا با من توی رابطه‌ن خودشون کاملا خواهان این موضوع هستن و من مجبور نیستم واسه نگه داشتن آدما انرژی صرف کنم. 

هر زمان هم هرکسی تصمیم گرفت دیگه تو زندگیم نباشه، کاری از دست من برنمیاد و اهمیتی هم نداره برام؛ چون من توی خود اون دوستی یا رابطه به اندازه کافی مایه میزارم و میدونم که مشکل از سمت من نیس. 

جالب اینجاست که هیچکدوم از روابطمم با ناراحتی و فحش و دعوا تموم نشده. همه مسالمت آمیز و نرمال. در حدی که الان اگه من و اون شخص دوباره همدیگرو ببینیم هیچ کینه و ناراحتی‌ای نسبت به همدیگه نداریم. 

و خب این خوبه. 

 

بدی این موضوع اینه که ممکنه خیلی دیر به دیر دوست پیدا کنی یا واسه مدت طولانی تنها باشی...

 

بگذریم.

 

در نهایت چیزی که دنبالشم اینه قدرتمو بیشتر کنم...

از همه لحاظ...

فیزیکی، روانی، ذهنی، مالی و ... .

 

همین. 

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

مقایسه با خود|دیگران

میگن خودتونو با بقیه مقایسه نکنید 

فقط با خودتون مقایسه کنید و پیشرفتتونو با خودتون بسنجید 

خب این اشتباه نیست اما...

...

 

خب قاعدتا من میخوام از چیزی که هستم بهتر بشم و پیشرفت کنم و به هیچ عنوان پیشرفتمو با بقیه مقایسه نمیکنم... 

ولی این وسط یه چیزی هست

افرادی هستن که من میخوام ازشون بهتر بشم 

نه اینکه اونا از من بهتر باشن! نه نیستن. مثل من هستن. ولی من میخوام بهتر بشم. 

خیلی بهتر. 

و اصلا هم به این دلیل نیس که مثلا بخوام حسادتشونو برانگیزم بلکه صرفا میخوام شرایط بهتری از اونا داشته باشم. 

اینم بگم که به هیچ وجه از پیشرفتشون ناراحت نمیشم. حتی خوشحالم میشم. 

اما من باید حداقل اونقدی بهتر بشم که خیلی زود ازینجا برم کلا و دیگه نبینمشون. 

همین.

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

دترمینیشن

چهارشنبه‌ای که گذشت از سر کار که داشتم برمیگشتم یه آدم بیشعور خیلی رفت رو مخم.

بعضی‌ها فکر میکنن همین که فقط از یه جنبه‌ی الکی یه ذره نسبت به آدم پاور داشته باشن دیگه هر گهی بخوان میتونن بخورن؛ ولی خب اینطور نیست.

با خودم گفتم خب که چی! فک میکنی خیلی گه خاصی هستی. 

اتفاقی که افتاد باعث شد من هزینه رفت و آمدم یکم بیشتر بشه چون محل کارم خیلی دوره. 

چندان اهمیتی نداشت. یه حساب کردم دیدم حدود 1.100 اضافی نیاز دارم واسه رفت و آمد در اردیبهشت. 

مسئله اینجاست که من واقعا پول برام مهم نیس. اما مهمتر از اون، اینه که توی همین چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه 1.200 در آوردم. تازه خیلی کم ریسک عمل کردم. 

کل کاری هم که کردم این بود که چهار تا پوزیشن باز کردم. همین. روی هم 3 ساعت زمان برد. 

 

یکی از ویژگی‌های خودم که خیلی دوسش دارم همینه. اینکه اگه تصمیم بگیرم یه کاری رو بکنم، خیلی بعیده که چیزی بتونه جلوی اتفاق افتادنشو بگیره. 

چه توی چیزای کوچیک، چه چیزای بزرگ. 

حالا این موردی که گفتم که واقعا هیچ چیز خاصی نبود اما خب به من یه determination خیلی وحشتناکی داد واسه ادامه مسیرم. 

 

خداروشکر با یه سری آدما دیگه قرار نیس روبه‌رو بشم و این خیلی خوبه. به آرامش و بهداشت روانیم کمک میکنه. 

 

فردا دوشنبه‌س و باید برم سر کار و البته مارکت هم باز میشه. 

صبحش ممکنه یکم رو مخ شروع بشه اما در نهایت همینم منو مصمم تر میکنه واسه حرکت رو به جلوم... 

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

تا اینکه با واقعیت روبه‌رو میشی

نمیدونم آخرین بار کی نوشتم

نقل مکان بالاخره انجام شد 

ستاپ کارمو هم چیدم 

همه چی نسبتا اوکی شد 

مشکلاتی بود که اونا هم تا حدی حل شد 

گاهی حس میکنی همه چی اوکیه و خوب پیش میره تا اینکه با واقعیت روبه‌رو میشی 

به اینجا میرسی که تو برای هیچکس با خواست و اراده خودش مهم نیستی 

مثلا فلان شخص بهت اهمیت میده چون تو بچشی و بچه‌ی خوبی هم بودی براش. حداقل نسبتا به بقیه. 

فلان شخص بهت اهمیت میده چون برادرشی و ... .

و همین.

درسته. خانواده جزو مهمترین چیزاییه که داریم. دقیقا به همین دلیل. درسته خیلی وقتا کله‌مونو نامناسب میکنن. اعصابمونو بهم میریزن اما در نهایت هواتو دارن. در حالت کلی. خیلی هم نمیخوام بیش از حد نقششونو بزرگ کنم. همونا هم کم اذیتم نکردن. اما خب... .

بگذریم. 

 

داشتم میگفتم میرسی اونجایی که کسی تو رو بخاطر خودت نمیخواد. تمام. 

حتی بزار ساده‌ترش کنم. واسه هیچکی اهمیتی نداری. بود و نبودت هیچ فرقی به حالشون نداره .

 

به این فک کن که اگه همین الان به هر دلیلی کاملا از صحنه روزگار محو بشی به جز خانواده‌ت چند نفر هستن که براشون مهم باشه؟

 

بزار خودم بشمارم. 

 

اول هم‌خونه‌م متوجه میشه نیستم و یکم پیگیر میشه ببینه کجام و اینا و بعدشم زندگیشو ادامه میده. 

بعدش همکارام... ای وای عه فلانی مرد؟ پسر خوبی بود. تموم. 

دوستای دور یا نزدیکمم همینطور. 

بعد چند هفته تازه شاید بفهمن نیستم. که اونم تاثیری روز روند زندگیشون نمیزاره. 

ازم یه پیج اینستا می‌مونه و یه پروفایل تلگرام و یه last seen a long time ago

خانواده هم ناراحت میشن. زیادم میشن اما در نهایت اونا هم چاره ای چز برگشتن به زندگی روزمره‌شون ندارن.

 

 

زندگی همینقد پوچ و بی‌معناس

 

حالا کاش وسط همین پوچی و بی‌معنایی، یه دلخوشی‌، یه چیزی واسه ادامه دادن، یه کورسوی امیدی، یه ذره توجهی، چیزی...

بود که باهاش پیش میرفتی...

 

اما خب...

۱ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۱
سبز کم رنگ

روزا - شبا

روزا ادم میدونه برنامه چیه 

باید چیکار بکنه 

کجا بره 

به چی برسه

چیو انجام بده 

و خب این خوبه 

چون به مغز اجازه فکر آزاد نمیده 

...

اما شب که میشه...

نگم از شب برات 

که مغز افسار روح و تنتو میگیره و با خودش میبره هر چا که دوس داره 

و تویی که سرگردون وسط افکار بی فایده و اذیت کننده گیر افتادی 

و

کاریشم نمیتونی بکنی 

...

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

نقل مکان

توی دو و نیم سال اخیر واسه خودم خونه اجاره کرده بودم ولی خب کاملا مستقل زندگی نمیکردم اما دیروز

 

رفتم و کاملا مستقل شدم 

 

حالا یه چند روز طول میکشه تا کاملا جابجا بشم اما خب اتفاقات خوبی در پیشه...

۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

تا فردا (۴)

و اکنون به پایان سال ۱۴۰۱ رسیدیم 

مطابق سنت هر ساله، در روز ۲۸ اسفند یک پست با عنوان «تا فردا» داریم که مروری به کل سال داشته باشیم و البته نگاهی هم به سال آینده. 

سالی که گذشت، در بهارش تقریبا تمام سرمایه مالی خودمو از دست دادم؛ البته تونستم خودمو سر پا نگه دارم و در طول سال اون سرمایه رو دوباره بدست بیارم. حتی بیشتر از اون. اما خب اگه از دست نمی‌رفت خیلی بهتر بود. 

در تابستونش یکی از اتفاقات بسیار مهمی که افتاد این بود که با آدمای زیادی قطع رابطه کامل کردم. آدمایی که سالها میشناختمشون. 

بعضی وقتا باید let go کنی تا زندگی بهتری داشته باشی. 

در پاییز یه دوست جدید پیدا کردم. یکی از همکارام بود که خب با هم خیلی دوستای خوبی شدیم. یکی از دلایلشم اینه که نقاط مشترک خیلی زیادی داریم. 

زمستون بهم امید داد برای آینده. 

اتفاقات خوب و قشنگی قراره رخ بدن که حتی خیلی دور هم نیستن. 

تا یکی دو هفته دیگه باید خونه‌مو عوض کنم و خیلی چیزا قراره خوب بشه. 

نمیخوام خیلی امید الکی بدم به خودم، اما خب به نظرم ۱۴۰۲ قراره سال خیلی خفنی باشه واسم. 

...

 

اگه تا اینجا خوندین، شما هم واسه‌م از سالی که بهتون گذشت بگید... 

و از اینکه قراره توی سال جدید چه کارایی بکنید...

:)

 

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

هیچ هم زیبا نبودی

هیچ هم زیبا نبودی من تو را زیبا کشیدم

بی جهت اغراق کردم دلبر و رعنا کشیدم

 

از «لئوناردو داوینچی» عذرخواهی می‌کنم که

این همه عکس تو را مثل «مونالیزا» کشیدم

 

تو نمی‌دانستی اصلا شهرزاد قصه‌ها چیست

من هزار و یک شب از موهای تو یلدا کشیدم

 

دل‌خوش نیلوفری در گوشه‌ی مُرداب بودی

من تو را مهتاب‌گون تا آسمان بالا کشیدم

 

نه عسل! گس بود طعمِ بوسه‌هایی که ندادی

من چه احمق خانه‌ات را قصر کندوها کشیدم

 

چشمِ تو معمولی اما من میان شعرهایم

زورقی با پلکِ پارو در دل دریا کشیدم

 

من چه بی انصاف بودم با ترازوی دلم که

تار مویت را برابر با همه دنیا کشیدم

 

با چه رویی بعد از این شعر نظامی را بخوانم

بس که مجنون بودم و بی‌ خود تو را لیلا کشیدم

 

مرغ ماهی‌خار بد ترکیب! جوجه اردک زشت!

باورت شد که تو را شه‌زاده‌ی قوها کشیدم؟

 

دختری زیباتر از تو بعد از این بر می‌گزینم

دختری که ناز او را از همین حالا کشیدم

 

بعد از این خوش باش با او می‌روم از خاطراتت

خاطرت آسوده باشد از خیالت پا کشیدم

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

شش ماه بعد/قبل

حدود شیش ماه قبل بخاطر مسائلی که بین من و ز-ز پیش اومد، ارتباطمون تقریبا قطع شد. 

هر دوتامون اشتباهاتی داشتیم و قبول هم کردیم اما جایی برای ادامه دادن نبود. 

اما خب برای مدت خیلی طولانی همدیگرو میشناختیم.

حدود دو هفته پیش من فقط یه پیام تولدشو تبریک گفتم. همین. هیچ انتظاری هم نداشتم. دلیلشم این بود که هر سال اون اولین نفر بود که تولدمو یادش بود و تبریک میگفت. 

اونجا صرفا تشکر کرد و تموم. 

هیچکدوم چیزی نگفتیم. 

من چند روز بعدش حتی چت رو هم پاک کردم که دیگه چشممون نیافته. 

دیشب دیدم شیش دقیقه وویس فرستاده.

چیزای مختلفی گفت.

البته قصدش ادامه دادن نبود. فقط میخواست حرفاشو بزنه. 

اما آخرین جمله‌شو با بغض گفت...

گفت: "تو تنها دوستم بودی و حالا من دیگه ندارمت"

 

مشکل اینه که این شخص هیچوقت همچین حرفایی نمیزد. هیچوقت نشون نمیداد همچین چیزی رو. 

من توی مغز تو نیستم که. من رفتارتو میبینم و حرفاتو میشنوم. توی اون حرفا و رفتارا هم من ندیدم چنین چیزی. 

حالا بعد شیش ماه میای با بغض اینو میگی؟ 

که من عذاب وجدان بگیرم؟

...

نمیدونم...

۲ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

دو هزار و پانصد روز قبل

امروز بلاگم 2500 روزه شد 

یه عمره واسه خودش 

 

بعد از شیش هفت ماهی که حالم بهتر بود، دپرشنم برگشت و داغونم 

میتونم تا حدی مدیریتش کنم تا بتونم زندگیمو بکنم اما واقعا از درون نابودم 

 

واقعا نمیدونم چرا یهو اینطوری شد 

اتفاق خاصی هم نیافتاد 

 

نمیدونم ... 

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

چرا؟

بعضی آدما مشکل انگیزه دارن 

من این مشکلو ندارم 

چون میدونم باید یه کاری بکنم دیگه 

ثابت موندن فقط اوضاعو بدتر میکنه 

حتی اگه بدتر هم نکنه، همینطوری که هست می‌مونه و من اینو اصلا دوس ندارم 

در عین حال بعضی روزا واقعا تحت فشار زیادی قرار میگیرم 

...

چه می‌شود کرد...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

پذیرش

یه دو هفته‌ای تقریبا آف بودم و باعث شد بشینم یکم به آینده و حال و البته گذشته فکر کنم. 

یکی از مهمترین عوامل موثر در آرامش، پذیرشه. 

گاهی یه سری چیزا وجود دارن که باید اینارو بپذیریم؛ در غیر این صورت با مشکلات زیادی رو به رو میشیم. 

حالا قدم بعد از پذیرش میشه تغییر...

باید بپذیرید که برای مثال چنین مشکلی وجود داره و بعد سعی کنیم راهکاری پیدا کنیم؛ یا بپذیریم که اینطور ویژگی خاصی در شخصیت ما وجود داره و بعد اگر بخوایم، در مورد تغییرش فکر کنیم. 

زندگی همچنان ادامه داره...

و باید پیش رفت...

 

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

بازگشت به مسیر

بعد از یه مدت کوتاهی که از یکی از مسیرها خارج شده بودم، بعد از حذف "تـ" حالا به مسیر برگشتم و این چند روز گذشته تونستم تمرکز لازم رو داشته باشم. 

چند روزیه از باینورال بیتس هم استفاده میکنم. نمیدونم دقیقا تاثیری میگذاره یا نه ولی تا الان که حداقل واسه تمرکز بد نبوده؛ اما خب من قبلا هم در تمرکز کردن مشکلی نداشتم. واسه بقیه چیزا هم باید صبر کنیم ببینیم چی میشه. 

این هفته کاملا آفم و وقتم آزاده و خب میتونم بیشتر روی درسم تمرکز کنم. 

یه چیزی هم یه مدت بود یادگیریشو شروع کرده بودم ولی فعلا تا یکی دو ماه آینده نمیتونم کاری براش بکنم. این کاری که به صورت جانبی میکردم هم فعلا نمیتونم براش وقت بزارم. 

فعلا همین. دوباره نرمال شدم. 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

چهارشنبه‌های پرکار

چهارشنبه ها از ۶ صبح که بیدار میشم تا ساعت هشت و نُه که میرسم خونه جر میخورم 

بیشترشم سر پا ام. 

کلی تایپ کردم که دیشب چی شد و چی نشد 

ولی خب پاک کردم همه‌شو. ترجیح میدم در موردش حرف نزنم. 

امشب دوباره اومدم اینجا با نـ 

 

 

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

کلین، بلاک، ری‌استارت

یه زندگی کاملا آروم و اوکی رو داشتم پیش میبردم که یهو بعد هفت هشت ماه سر و کله ت پیدا میشه فقط واسه اینکه خرابش کنی!

 

حالا حدود یه ماه از اون موقع میگذره. 

 

این بار دیگه کاملا حذف شدی از زندگیم.

 

کلین -

بلاک -

ری‌استارت -

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

روزمره نویس نیستم، با این حال، ...

یه موضوعی که چند هفته ای بود توی فکرم افتاده بود و دنبالش بودم ببنیم میشه یا نه، دیروز مشخص شد که در حال حاضر شدنی نیست و کنسل شد... 

از یه طرف خبر بدی بود 

از طرفی هم یه فشاری رو از روی دوشم برداشت 

فرصتی هست که وقت بزارم روی خودم 

در کنار بهتر شدن در چیزایی که روی اونا کار میکنم، باید سعی کنم زندگی کنم...

 کاری که تمام این سال‌ها نتونستم بکنم 

دیروز صحبت از این بود که چطور تصمیمات ما روی بقیه تاثیر میگذاره و برعکس!؟ 

اگر همه تصمیمات بدی که پدر و مادرم گرفته بودن رو بگذاریم کنار، دوتا تصمیمی که گرفتن کاملا زندگی من رو در مسیر بدی قرار داد و آنان هرگز نخواهند فهمید... 

یکی از این دو تصمیم مربوط به حدود ۱۶ سال پیش و دیگری حدود ۷ سال پیشه 

کمی بیشتر...

میتونست شخصیتم و مسیر زندگیم بسیار متفاوت باشه... 

اما نمیشه برگشت 

فقط میشه «...»

شما کاملش کنید جمله بالا رو...

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

ما مرده ایم و فریادمان سکوت است

دیشب داشتم یکی از چتامو نگاه میکردم 

به این جمله برخوردم

ما مرده ایم و فریادمان سکوت است 

خیلی برام جالب بود 

نمیدونستم خودم گفتمش یا جایی دیدمش 

سرچ هم کردم نتیجه‌ی خاصی نیاورد 

احتمالا خودم گفته بودم 

خوشم اومد ازش و گذاشتم بیوی تلگرامم 

بیوی قبلیم این بود 

فراموش می‌شوی، گویی هرگز نبوده ای...

 

 

 

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

شاید خوانده شود

شاید هم نه...

 

یکی از ویژگی‌های من اینه که به طور پیش‌فرض از هیچکس خوشم نمیاد 

توی زندگیم هم آدمای زیادی وجود ندارن 

اما همون تعداد اندکی که وجود دارن، من براشون مهمم و اونا هم برای من مهمن. 

این موضوع و این نوع رابطه برای من درجه اهمیت بالایی داره... 

 

در طول این سال‌ها و مخصوصا چند سال اخیر، تبدیل به آدمی شدم که به راحتی می‌تونه افراد رو بگذاره کنار... 

 

اگر قراره تو زندگی شخصی، اهمیتی نداشته باشم پس بهتره اصلا توی زندگی اون شخص نباشم. 

اینطوری زندگی کردم و تا الانم به خوبی جواب داده. 

 

 

 

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

میشه صبح بیدار نشد؟

میشه؟

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ