نوشتن diary

اولین باری که شروع کردم به نوشتن diary اردیبهشت سال 1399 بود. اون موقع یه کانال خصوصی توی تلگرام زدم و واسه خودم مینوشتم.

یکی از دلایلش این بود که مسائلی در جریان بود که استرس زیادی بهم وارد میکرد و نیاز به این داشتم که با خودم این موضوع استرس رو حل و فصل کنم. 

اینطوری نبود که بشینم روز به روز اتفاقات زندگیمو بنویسم. بیشتر در مورد مسائل و مشکلات مینوشتم. یا در مورد موضوعات خاص و مهم که توی زندگیم در جریان بود. اتفاقات روزمره رو زیاد تعریف نمیکردم. 

خیلی هم پیش می اومد که چند روز یا بیشتر هیچی ننویسم. به مود و حالم بستگی داشت. گاهی پیش می اومد که خیلی طولانی هیچی ننویسم. البته این بلاگ رو هم از چند سال قبلش داشتم اما برام زیاد حالت diary و اتفاقات روزمره نداشت. 

چند ماه پیش یعنی توی اردیبهشت یه چند صفحه ای به انگلیسی توی یه سررسید نوشتم. اما زیاد نبود. اون تایم دیگه توی کانال چیزی نمی نوشتم. 

تا اینکه رسیدیم به خرداد. از اوایل خرداد یه فایل ورد ساختم. براش رمز هم گذاشتم. اونجا شروع کردم به نوشتن. بی پرده. چون اون فایلو هیچکس هیچوقت قرار نیس بخونه. اونجا خود خودمم. حتی اگه یه روز پیش تراپیست برمم اون فایلو نمیدم بخونه. اونجا نیمه‌ی تاریک وجود آدم میاد بالا و خودشو بدون سانسور نشون میده. اینطوری دیگه مجبور نیس همیشه توی خودت مخفیش کنی و مراقب باشی در جای اشتباه نشونه نده. چون هیچ وقت کامل نمیتونه بیرون بیاد. در واقع اگه کامل خودشو به دنیای بیرون نشون بده از همه جا طرد میشی و میتونه عواقب وحشتناکی برات داشته باشه. با اینکه همه خودشون اون نیمه ی تاریکو دارن اما انکارش میکنن، مخفیش میکنن و حتی خیلی بدشون میاد ازش. 

بگذریم. اونجا شروع کردم به نوشتن. حتی هر از گاهی میشینم از گذشته هم مینویسم. از اول زندگیم شروع کردم و هر چی که یادم میاد رو بخش بخش مینویسم چون طولانیه. 

در کل کار جالبیه. اینکه چند سال بعد آدم بیاد و مرور کنه اونارو جالبه. یادش بیاد چه اتفاقاتی براش افتاده. 

توی اون دایری هم ممکنه گاهی دو سه روز چیزی ننویسم ولی خیلی کم پیش میاد. گاهی هم توی یه روز چند بار مینویسم. بازم به حالم یا به اتفاقات زندگیم بستگی داره. 

با تاریخ و ساعت ثبت میکنم که چی شد و اینا. 

چند روز پیش داشتم همون کانال قدیمیمو چک میکردم و پیامای دو سال گذشته رو نگاه میکردم. یادآوری اتفاقات، حس ها، تفکرات آدم و تغییر اینا در طول زمان خیلی جالبه. 

این یکی از کاراییه که احتمالا تا آخر عمرم انجام خواهم داد. کاری که 3 سال و نیم انجامش دادم رو فک نمیکنم دیگه بزارم کنار.

 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

قانون 100

چند وقت پیش با یکی از دوستام که همکار هم هستیم در مورد اینکه چقد نسبت به چهار سال پیش که وارد شغلمون شدیم راحت داریم انجامش میدیم و هیچ چالشی نداره برامون.

من گفتم خب دلیلش اینه که ما این کارو برای یه مدت زمانی خیلی طولانی انجام دادیم و طبیعیه که برامون راحت و عادی بشه. نشستیم حساب کردیم چند ساعت انجامش دادیم و به عدد حدود 2800 رسیدیم. 

2800 ساعت!

اومدیم روی یه سری چیزای دیگه هم بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اگه یه کاری رو 2000 ساعت درست انجام بدی واقعا توش مستر میشی. امکان نداره 2000 ساعت یه چیزی رو تمرین کنی و توش استاد نشی. البته باید این کارو پیوسته و مستمر انجام بدی. 

یه مدتی راجع به جنبه های مختلف این موضوع فکر میکردم تا اینکه چند روز پیش به عدد 100 رسیدم و اسمشو گذاشتم قانون 100.

حالا قانون 100 چیه؟ 

واسه من اینطوری تعریف میشه که اگه میخوای توی یه موضوعی پیشرفت خیلی خوبی رو شاهد باشی باید 100 بار انجامش بدی. بزارید با یه مثال بازش کنم. 

فرض کنیم من میخوام شطرنج یاد بگیرم و حرفه ای بازی کنم!

باید 100 ساعت آموزش ببینیم. 

100 روز پیوسته بازی و تمرین کنم. 

توی هر نوع بازی شطرنج (رپید، بلیتز و ... ) 100 تا بازی کنم و اونا رو آنالیز کنم.

توی مسابقات محلی و استانی و ... 100 تا بازی انجام بدم. 

اینا به صورت موازی با هم جلو میرن اما هر کدوم که انجام بشه توی خودم کلی پیشرفت میبینم.

همین رو میشه به همه ی چیزای دیگه تعمیم داد. 

یه مثال دیگه میتونه موسیقی باشه. مثلا من اگه بخوام یه ساز رو یاد بگیرم باز میتونم همین 100 ها رو در موردش پیدا کنم و بنویسم و با دیسیپلین انجام بدم تا به نتیجه ای که میخوام برسم. 

یه موضوعی که من مدتهاست روش کار میکنم و در طول زمان بالا و پایین زیاد داشتم اما هیچ وقت به چیزی که میخواستم توش نرسیدم ترید هست. احتمالا با جو فعلی جامعه و شبکه های اجتماعی همه میدونید فارکس و ترید چی هستن. البته من سه سال و نیم چهار سال پیش استارتشو زدم. اون موقع از هر 100 نفر یه نفر هم نمیدونست ترید چیه. بگذریم. 

اینکه من به نتایج دلخواهم نرسیدم توی این مدت هزار و یک دلیل داره اما یکی از مهمترین دلیلاش همین استمرار و تکرار و آرامش و عجله نداشتنه. 

اومدم چند روز قبل از خودم این سوالارو پرسیدم...

آیا 100 ساعت آموزش درست دیدم؟ 

آیا 100 روز روی دمو اون چیزایی که یاد گرفتمو تمرین کردم؟ 

آیا 100 روز گذشته روی یه چارت رو بک تست گرفتم؟

آیا 100 روز کاری متوالی ترید کردم؟ (یعنی 20 هفته)

آیا 100 تا ترید رو ژورنال کردم؟ 

آیا 100 تا ترید متوالی داشتم که دقیقا بدونم دارم چیکار میکنم و بر چه اساس ترید میکنم؟

و از این دست سوالات. جواب بعضی هاش بله هم هست اما همونایی هم که بله هست توش یه نقص کوچیکی بوده.

 

حالا میگم خب تو که این کارارو نکردی نمیتونی انتظار پیشرفت فوق‌العاده هم داشته باشی. 

 

بعد اومدم به چیزایی که انجام دادم هم فکر کردم. مثلا در مورد زبان انگلیسی...

دلیل اینکه زبانم خوبه اینه که به این اعداد 100 دست پیدا کردم و اگر جایی هم هنوز نقص دارم بخاطر اینه که به 100ها فکر نکردم یا انجام ندادم. 

100 ساعت آموزش! 100 ساعت فیلم زبان اصلی! 100 روز مستمر تمرین و صحبت! و ...!

 

شما 100 روز (اگه هفته ای 4 روز بری میشه 25 هفته یعنی 6 ماه متوالی) برو باشگاه و درست تمرین کن ببین تغییرات اساسی رو توی بدن و ذهن و فکر و حتی زبیایی چهره‌ات میبینی یا نه. 

 

اگه بخوام یه جمع بندی بکنم باید بگم که قانون 100 بر اساس قانون طبیعت کار میکنه و به همین خاطر هم هست که جواب میده. 

من خودم دارم توی هر موضوعی که بخوام به صورت جدی انجامش بدم حتما از این قاعده استفاده میکنم.

نحوه استفاده‌ش هم به این صورته که اول شما میاید این اعداد 100 رو برای اون موضوع خاص پیدا میکنید و بعد شروع به انجامشون به صورت موازی میکنید. 

حتما یه جایی ثبت کنید که برای هر کدوم از اونا روز چندمید یا توی تکرار چندم قرار دارید اما زیاد پیچیده ش نکنید. در واقع این پروسه ی ثبت تعداد و روزها نباید خیلی زمانبر یا حوصله سر بر و خسته کننده باشه. باید خیلی خیلی ساده باشه. 

سعی کنید از هیچ نرم افزاری برای ثبت اینجور چیزا مثل عادات و تکرارها و ... استفاده نکنید چون اون خودش یه حواس پرتی اضافیه. 

 

توی این پنج شیش روزی که از تولدم گذشت از لحاظ روحی خیلی بد بودم اما کاریش نمیشه کرد. زندگی منتظر من نمی‌مونه. باید کارمو بکنم و ادامه بدم. 

 

 

۱ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

25 سالگی

جالبه...

و حالا 25 ساله که روی این زمین نفس میکشم!

خوب بد سخت آسون 

زمان در گذره!

یه حجم زیادی انرژی و پتانسیل برای زندگی کردن، خوشحال بودن، عاشقی کردن، خوش گذروندن و محبت کردن توی دلم زیر خروار خروار فشار و مشکلات گیر افتاده و منتظره تا آزاد بشه...

و من ...

هر روز همینه که منو از تخت میکشه بیرون...

همچنان همچنان همچنان

 

۱ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

گذشتن و نرفتن گسسته

مدتیه دست و دلم به نوشتن نمیره

میام اینجا شروع میکنم به نوشتن

یه چند خطی مینویسم اما میبندمش... بدون ذخیره یا ارسال.

وضعیت جالبیه. خیلی جالب. اما ترسناک... 

در آستانه تکمیل 25 سالگی! یک سوم عمر. یا یک چهارم اگه خیلی لایف استایل خوبی داشته باشم. 

کمتر از 2 ماه دیگه. 

قرار بود شرایط خیلی بهتر از این باشه اما خب... 

حالا من اینجا 

همچنان در حال نفس کشیدن

چه خواهد شد؟

۱ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

نتایج ارشد

راستش برام اهمیتی نداشت نتیجه ش چی میشه 

رشته شم غیر مرتبط به رشته خودم بود 

 

امروز صبح بیدار شدم نوتیف پیام یکی از همکارام/دوستام رو دیدم که اونم ارشد همین رشته رو داده بود ولی خب معمولا به جز سر کار موقع دیگه ای با هم حرف نمیزنیم 

فقط نوشته بود خوبی

نمیدونستم چرا پیام داده 

منم خب تلگراممو باز نمیکنم 

فقط نوتیفشو دیدم 

نیم ساعت پیش یادم افتاد قرار بود نتایج ارشد بیاد این هفته 

رفتم چک کردم و دیدم که بله اومده

و اونجا فهمیدم چرا پیام داده بود 

بگذریم 

 

رتبه م زیاد خوب نشد 

349 روانشناسی بالینی 

که به نظرم اصلا خوب نیس

اینم یه شکست دیگه 

nothing but a failure 

راستش اصلا ارشدو شروع کرده بودم که یکم حس خوب به خودم بدم که اونم اینجوری...

کاریش نمیشه کرد 

 

من موندم و ادامه ی این زندگی 

...

۴ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

take a break

اینستامو دی‌اکتیو کردم

تلگرام لاگ اوت 

و توییترمم پاکسازی 

جای دیگه‌ای هم نمیرفتم

هفت هشت سال پیش اگه این کارو میکردم سر بچه بازی بود و اینکه ببینم کی براش مهمه (و هیچکس براش مهم نبود)

اما الان نیازی نیس بخاطر این باشه. 

الان دیگه میدونم بود و نبودم فرقی نمیکنه. نه که فقط من، این در مورد همه درسته. 

فرض کن مشتری ثابت یه جایی باشی

یه رفتار نامناسب میبینی و دیگه اونجا نمیری 

نه اون براش مهمه که تو دیگه نمیری نه تو برات مهمه که اونجا بری یا نری. 

این در مورد حذف کردن آدما و حذف شدن از زندگی آدما هم درسته.

حتی تا حد زیادی در مورد خانواده هم درسته 

واسه منی که از همون بچگی کار میکردم و بعدم خیلی زود شغل نسبتا اوکیی گرفتم و الانم چند ساله مستقل شدم و منو کم میبینن، آره شاید به نظر اهمیت بدن یا دلشون تنگ بشه و اینا! ولی مگه من نمیشناسمشون؟ 25 ساله دارم باهاشون زندگی میکنم دیگه. میدونم. اگه منم این شرایطو نداشتم رفتارشون خیلی فرق میکرد. حتما کلی توسری میزدن و خیلی تحت فشارم میگذاشتن. 

توی همون بچگی هم پدرمو در آوردن 

یادمه 

تک تک لحظه‌ها و اتفاقای بدی که برام افتادو یادمه. 

چیزایی هست که من حتی اگه پیش تراپیست برمم نمیگم. خانواده که هیچی. 

فک کن توی اون جور شرایطی هر کسی به یکی پناه میبره و کمک میگیره. خانواده، پارتنر، دوست صمیمی، تراپیست و ... .

ولی من کسیو نداشتم. واسه همینم از لحاظ شخصیتی، اجتماعی و ... بگا رفتم. 

همین الانم هنوز تاثیرش هست روم ولی توی این سالا خیلی روش کار کردم تا تاثیرشو کم کنم اما خب نمیشه کامل از بین بردش. 

 

در کل مهم نیس. نه واسه من نه واسه هیچکس دیگه‌ای. حتی همین نوشته های اینجا یا نوشته های توی دفترامم مهم نیس. 

...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

من باز

من باز برمیگردم

برمیگردم واسه زندگی 

برمیگردم واسه خودم 

واسه تجربه‌هایی که باید بکنم 

واسه بهترین بودن 

واسه سوزوندن بخاطر سوختن 

واسه جبران واسه انتقام 

واسه تکرار واسه تغییر 

واسه ساختن موندن رفتن بردن 

واسه حقم 

واسه همه‌چی

برمیگردم 

من باز

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

روز 2600م

هر وقت عمر بلاگ به یه عدد رند مثل همین 2600 میرسه یه نگاهی میکنم به عمر رفته...

چیکار میتونم بکنم امروز؟ 

فردا چی؟

بعدش چی؟

نمیدونم. نمیدونم چی میشه و قراره چی بشه. امیدوارم تهش خوب باشه. اما آیا این کافیه که تهش خوب باشه؟

پس مسیر چی میشه؟ پس امروز و فردا چی میشه؟ 

من اینو میخوام. 

اگه امروز منو نخوای، فردا من تورو نمیخوام.

من دارم تلاشمو میکنم. کافی نیست؟ نمیدونم واقعا. شاید گاهی تمام انرژیمو صرفش نمیکنم ولی از الان میخوام بکنم. چون یکم سرم خلوت شد دیگه.

از امروز تا یه مدتی وقتم آزاده تا حد زیادی و میتونم وقت و انرژی خیلی زیادی (نه! تمام وقت و انرژیمو) براش بزارم و همین کارو هم میکنم. 

من باید برسم. چون اگه نرسم دیگه چیزی واسه ادامه دادن ندارم. 

اگه مجبور بشم این بارم شکستو قبول کنم چی؟

 

۲ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

آزادی آزادی آزادی

به دنیا اومدیم

بزرگتر شدیم 

اما هیچکس بهمون نگفت هدف از بودن توی این دنیا، زندگی کردنه. 

از بهشت و جهنم گفتن 

از دین و خدا گفتن 

از شغل و پول و ازدواج گفتن 

ولی هیچکس از زندگی کردن نگفت 

یکم طول کشید تا بفهمم هدف چیه 

اما خب الان اینجام 

خیلی سالها هم گذشت و دیگه برنمیگرده و کاریشم نمیشه کرد 

اما سوالم اینه که الان چیکار میشه کرد؟

نمیدونم... 

یه چیزی که میدونم اینه که هدف آزادیه. 

آزادی عمل! آزادی مالی! آزادی روحی روانی...

و دیگر هیچ

اما واسه همچین چیزی نیاز به پول دارم 

پول زیاد ... 

 

یکی از بزرگترین فوبیاهای من اینه که مجبور بشم به همین زندگی‌ای که دارم رضایت بدم و باهاش بسازم.

این واقعا واسه من ترسناکه و فک میکنم اگه یه روززی به همچین نقطه‌ای برسم حتما زندگیمو تموم میکنم چون دیگه چیزی واسه ادامه دادن نداره. 

به هر حال فعلا که زندگی ادامه داره...

شاید این نقطه‌ای که میگم خیلی دور هم نباشه. نمیدونم. 

ممکنه تا آخر همین تابستون بیشتر ادامه ندم. اگه نشه دیگه واقعا امیدی واسه ادامه دادن ندارم. 

 

هیچ حتی حتی هیچ

۲ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۱
سبز کم رنگ

نه force میکنم، نه chase

خود به خود آدمی شدم که نه اهل فورس کردن یه فرندشیپ یا ریلیشن شیپ هستم نه اهل chase کردن آدما. 

به اند

ببخشید که از کلمات انگلیسی توی متن استفاده میکنم. تنها دلیلش اینه که جایگزین مناسبی توی فارسی براشون پیدا نمیکنم که بتونه منظورمو کامل منتقل کنه. 

 

این ویژگی من باعث میشه اون افرادی که با من دوستن یا با من توی رابطه‌ن خودشون کاملا خواهان این موضوع هستن و من مجبور نیستم واسه نگه داشتن آدما انرژی صرف کنم. 

هر زمان هم هرکسی تصمیم گرفت دیگه تو زندگیم نباشه، کاری از دست من برنمیاد و اهمیتی هم نداره برام؛ چون من توی خود اون دوستی یا رابطه به اندازه کافی مایه میزارم و میدونم که مشکل از سمت من نیس. 

جالب اینجاست که هیچکدوم از روابطمم با ناراحتی و فحش و دعوا تموم نشده. همه مسالمت آمیز و نرمال. در حدی که الان اگه من و اون شخص دوباره همدیگرو ببینیم هیچ کینه و ناراحتی‌ای نسبت به همدیگه نداریم. 

و خب این خوبه. 

 

بدی این موضوع اینه که ممکنه خیلی دیر به دیر دوست پیدا کنی یا واسه مدت طولانی تنها باشی...

 

بگذریم.

 

در نهایت چیزی که دنبالشم اینه قدرتمو بیشتر کنم...

از همه لحاظ...

فیزیکی، روانی، ذهنی، مالی و ... .

 

همین. 

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

مقایسه با خود|دیگران

میگن خودتونو با بقیه مقایسه نکنید 

فقط با خودتون مقایسه کنید و پیشرفتتونو با خودتون بسنجید 

خب این اشتباه نیست اما...

...

 

خب قاعدتا من میخوام از چیزی که هستم بهتر بشم و پیشرفت کنم و به هیچ عنوان پیشرفتمو با بقیه مقایسه نمیکنم... 

ولی این وسط یه چیزی هست

افرادی هستن که من میخوام ازشون بهتر بشم 

نه اینکه اونا از من بهتر باشن! نه نیستن. مثل من هستن. ولی من میخوام بهتر بشم. 

خیلی بهتر. 

و اصلا هم به این دلیل نیس که مثلا بخوام حسادتشونو برانگیزم بلکه صرفا میخوام شرایط بهتری از اونا داشته باشم. 

اینم بگم که به هیچ وجه از پیشرفتشون ناراحت نمیشم. حتی خوشحالم میشم. 

اما من باید حداقل اونقدی بهتر بشم که خیلی زود ازینجا برم کلا و دیگه نبینمشون. 

همین.

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

دترمینیشن

چهارشنبه‌ای که گذشت از سر کار که داشتم برمیگشتم یه آدم بیشعور خیلی رفت رو مخم.

بعضی‌ها فکر میکنن همین که فقط از یه جنبه‌ی الکی یه ذره نسبت به آدم پاور داشته باشن دیگه هر گهی بخوان میتونن بخورن؛ ولی خب اینطور نیست.

با خودم گفتم خب که چی! فک میکنی خیلی گه خاصی هستی. 

اتفاقی که افتاد باعث شد من هزینه رفت و آمدم یکم بیشتر بشه چون محل کارم خیلی دوره. 

چندان اهمیتی نداشت. یه حساب کردم دیدم حدود 1.100 اضافی نیاز دارم واسه رفت و آمد در اردیبهشت. 

مسئله اینجاست که من واقعا پول برام مهم نیس. اما مهمتر از اون، اینه که توی همین چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه 1.200 در آوردم. تازه خیلی کم ریسک عمل کردم. 

کل کاری هم که کردم این بود که چهار تا پوزیشن باز کردم. همین. روی هم 3 ساعت زمان برد. 

 

یکی از ویژگی‌های خودم که خیلی دوسش دارم همینه. اینکه اگه تصمیم بگیرم یه کاری رو بکنم، خیلی بعیده که چیزی بتونه جلوی اتفاق افتادنشو بگیره. 

چه توی چیزای کوچیک، چه چیزای بزرگ. 

حالا این موردی که گفتم که واقعا هیچ چیز خاصی نبود اما خب به من یه determination خیلی وحشتناکی داد واسه ادامه مسیرم. 

 

خداروشکر با یه سری آدما دیگه قرار نیس روبه‌رو بشم و این خیلی خوبه. به آرامش و بهداشت روانیم کمک میکنه. 

 

فردا دوشنبه‌س و باید برم سر کار و البته مارکت هم باز میشه. 

صبحش ممکنه یکم رو مخ شروع بشه اما در نهایت همینم منو مصمم تر میکنه واسه حرکت رو به جلوم... 

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

تا اینکه با واقعیت روبه‌رو میشی

نمیدونم آخرین بار کی نوشتم

نقل مکان بالاخره انجام شد 

ستاپ کارمو هم چیدم 

همه چی نسبتا اوکی شد 

مشکلاتی بود که اونا هم تا حدی حل شد 

گاهی حس میکنی همه چی اوکیه و خوب پیش میره تا اینکه با واقعیت روبه‌رو میشی 

به اینجا میرسی که تو برای هیچکس با خواست و اراده خودش مهم نیستی 

مثلا فلان شخص بهت اهمیت میده چون تو بچشی و بچه‌ی خوبی هم بودی براش. حداقل نسبتا به بقیه. 

فلان شخص بهت اهمیت میده چون برادرشی و ... .

و همین.

درسته. خانواده جزو مهمترین چیزاییه که داریم. دقیقا به همین دلیل. درسته خیلی وقتا کله‌مونو نامناسب میکنن. اعصابمونو بهم میریزن اما در نهایت هواتو دارن. در حالت کلی. خیلی هم نمیخوام بیش از حد نقششونو بزرگ کنم. همونا هم کم اذیتم نکردن. اما خب... .

بگذریم. 

 

داشتم میگفتم میرسی اونجایی که کسی تو رو بخاطر خودت نمیخواد. تمام. 

حتی بزار ساده‌ترش کنم. واسه هیچکی اهمیتی نداری. بود و نبودت هیچ فرقی به حالشون نداره .

 

به این فک کن که اگه همین الان به هر دلیلی کاملا از صحنه روزگار محو بشی به جز خانواده‌ت چند نفر هستن که براشون مهم باشه؟

 

بزار خودم بشمارم. 

 

اول هم‌خونه‌م متوجه میشه نیستم و یکم پیگیر میشه ببینه کجام و اینا و بعدشم زندگیشو ادامه میده. 

بعدش همکارام... ای وای عه فلانی مرد؟ پسر خوبی بود. تموم. 

دوستای دور یا نزدیکمم همینطور. 

بعد چند هفته تازه شاید بفهمن نیستم. که اونم تاثیری روز روند زندگیشون نمیزاره. 

ازم یه پیج اینستا می‌مونه و یه پروفایل تلگرام و یه last seen a long time ago

خانواده هم ناراحت میشن. زیادم میشن اما در نهایت اونا هم چاره ای چز برگشتن به زندگی روزمره‌شون ندارن.

 

 

زندگی همینقد پوچ و بی‌معناس

 

حالا کاش وسط همین پوچی و بی‌معنایی، یه دلخوشی‌، یه چیزی واسه ادامه دادن، یه کورسوی امیدی، یه ذره توجهی، چیزی...

بود که باهاش پیش میرفتی...

 

اما خب...

۱ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۱
سبز کم رنگ

روزا - شبا

روزا ادم میدونه برنامه چیه 

باید چیکار بکنه 

کجا بره 

به چی برسه

چیو انجام بده 

و خب این خوبه 

چون به مغز اجازه فکر آزاد نمیده 

...

اما شب که میشه...

نگم از شب برات 

که مغز افسار روح و تنتو میگیره و با خودش میبره هر چا که دوس داره 

و تویی که سرگردون وسط افکار بی فایده و اذیت کننده گیر افتادی 

و

کاریشم نمیتونی بکنی 

...

۰ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

نقل مکان

توی دو و نیم سال اخیر واسه خودم خونه اجاره کرده بودم ولی خب کاملا مستقل زندگی نمیکردم اما دیروز

 

رفتم و کاملا مستقل شدم 

 

حالا یه چند روز طول میکشه تا کاملا جابجا بشم اما خب اتفاقات خوبی در پیشه...

۱ دیدگاه موافقین ۳ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

تا فردا (۴)

و اکنون به پایان سال ۱۴۰۱ رسیدیم 

مطابق سنت هر ساله، در روز ۲۸ اسفند یک پست با عنوان «تا فردا» داریم که مروری به کل سال داشته باشیم و البته نگاهی هم به سال آینده. 

سالی که گذشت، در بهارش تقریبا تمام سرمایه مالی خودمو از دست دادم؛ البته تونستم خودمو سر پا نگه دارم و در طول سال اون سرمایه رو دوباره بدست بیارم. حتی بیشتر از اون. اما خب اگه از دست نمی‌رفت خیلی بهتر بود. 

در تابستونش یکی از اتفاقات بسیار مهمی که افتاد این بود که با آدمای زیادی قطع رابطه کامل کردم. آدمایی که سالها میشناختمشون. 

بعضی وقتا باید let go کنی تا زندگی بهتری داشته باشی. 

در پاییز یه دوست جدید پیدا کردم. یکی از همکارام بود که خب با هم خیلی دوستای خوبی شدیم. یکی از دلایلشم اینه که نقاط مشترک خیلی زیادی داریم. 

زمستون بهم امید داد برای آینده. 

اتفاقات خوب و قشنگی قراره رخ بدن که حتی خیلی دور هم نیستن. 

تا یکی دو هفته دیگه باید خونه‌مو عوض کنم و خیلی چیزا قراره خوب بشه. 

نمیخوام خیلی امید الکی بدم به خودم، اما خب به نظرم ۱۴۰۲ قراره سال خیلی خفنی باشه واسم. 

...

 

اگه تا اینجا خوندین، شما هم واسه‌م از سالی که بهتون گذشت بگید... 

و از اینکه قراره توی سال جدید چه کارایی بکنید...

:)

 

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

هیچ هم زیبا نبودی

هیچ هم زیبا نبودی من تو را زیبا کشیدم

بی جهت اغراق کردم دلبر و رعنا کشیدم

 

از «لئوناردو داوینچی» عذرخواهی می‌کنم که

این همه عکس تو را مثل «مونالیزا» کشیدم

 

تو نمی‌دانستی اصلا شهرزاد قصه‌ها چیست

من هزار و یک شب از موهای تو یلدا کشیدم

 

دل‌خوش نیلوفری در گوشه‌ی مُرداب بودی

من تو را مهتاب‌گون تا آسمان بالا کشیدم

 

نه عسل! گس بود طعمِ بوسه‌هایی که ندادی

من چه احمق خانه‌ات را قصر کندوها کشیدم

 

چشمِ تو معمولی اما من میان شعرهایم

زورقی با پلکِ پارو در دل دریا کشیدم

 

من چه بی انصاف بودم با ترازوی دلم که

تار مویت را برابر با همه دنیا کشیدم

 

با چه رویی بعد از این شعر نظامی را بخوانم

بس که مجنون بودم و بی‌ خود تو را لیلا کشیدم

 

مرغ ماهی‌خار بد ترکیب! جوجه اردک زشت!

باورت شد که تو را شه‌زاده‌ی قوها کشیدم؟

 

دختری زیباتر از تو بعد از این بر می‌گزینم

دختری که ناز او را از همین حالا کشیدم

 

بعد از این خوش باش با او می‌روم از خاطراتت

خاطرت آسوده باشد از خیالت پا کشیدم

۱ دیدگاه موافقین ۲ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

شش ماه بعد/قبل

حدود شیش ماه قبل بخاطر مسائلی که بین من و ز-ز پیش اومد، ارتباطمون تقریبا قطع شد. 

هر دوتامون اشتباهاتی داشتیم و قبول هم کردیم اما جایی برای ادامه دادن نبود. 

اما خب برای مدت خیلی طولانی همدیگرو میشناختیم.

حدود دو هفته پیش من فقط یه پیام تولدشو تبریک گفتم. همین. هیچ انتظاری هم نداشتم. دلیلشم این بود که هر سال اون اولین نفر بود که تولدمو یادش بود و تبریک میگفت. 

اونجا صرفا تشکر کرد و تموم. 

هیچکدوم چیزی نگفتیم. 

من چند روز بعدش حتی چت رو هم پاک کردم که دیگه چشممون نیافته. 

دیشب دیدم شیش دقیقه وویس فرستاده.

چیزای مختلفی گفت.

البته قصدش ادامه دادن نبود. فقط میخواست حرفاشو بزنه. 

اما آخرین جمله‌شو با بغض گفت...

گفت: "تو تنها دوستم بودی و حالا من دیگه ندارمت"

 

مشکل اینه که این شخص هیچوقت همچین حرفایی نمیزد. هیچوقت نشون نمیداد همچین چیزی رو. 

من توی مغز تو نیستم که. من رفتارتو میبینم و حرفاتو میشنوم. توی اون حرفا و رفتارا هم من ندیدم چنین چیزی. 

حالا بعد شیش ماه میای با بغض اینو میگی؟ 

که من عذاب وجدان بگیرم؟

...

نمیدونم...

۲ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

دو هزار و پانصد روز قبل

امروز بلاگم 2500 روزه شد 

یه عمره واسه خودش 

 

بعد از شیش هفت ماهی که حالم بهتر بود، دپرشنم برگشت و داغونم 

میتونم تا حدی مدیریتش کنم تا بتونم زندگیمو بکنم اما واقعا از درون نابودم 

 

واقعا نمیدونم چرا یهو اینطوری شد 

اتفاق خاصی هم نیافتاد 

 

نمیدونم ... 

 

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

چرا؟

بعضی آدما مشکل انگیزه دارن 

من این مشکلو ندارم 

چون میدونم باید یه کاری بکنم دیگه 

ثابت موندن فقط اوضاعو بدتر میکنه 

حتی اگه بدتر هم نکنه، همینطوری که هست می‌مونه و من اینو اصلا دوس ندارم 

در عین حال بعضی روزا واقعا تحت فشار زیادی قرار میگیرم 

...

چه می‌شود کرد...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ