تا فردا

امروز چهارشنبه 28 اسفند 1398 یک روز مونده به آخر سال هست. 

این روزا اون طوری که سال ها پیش انتظارشو داشتم نیس. 

اما واقعیت زندگی همینه. 

من هیچ وقت به اندازه کافی عاقل نبودم الان هم نیستم. اما دوس دارم بدونم 5 سال دیگه مثل امروز یعنی 28 اسفند 1403 من کجام؟ مشغول چه کاری ام؟ در چه حالی ام؟

چه تغییری کردم؟

آیا هنوزم همین آدم افسرده ی خسته و داغونم یا اینکه نه اوضاع رو عوض کردم؟

این نوشته رو امروز مینویسم و 5 سال دیگه اگه یادم بمونه برمیگردم و خودم رو با الانم مقایسه میکنم. 

فشار زندگی هیچ وقت کم نمیشه بلکه هر روز بیشتر و بیشتر میشه. سوال اصلی اینه که، من واکنشم به این فشار چیه؟ 

خسته شدم از این همه خستگی...

دوس دارم در همین عمق خستگی و افسردگی بلندشم و مسیرمو ادامه بدم...

...

سه شنبه 28 اسفند 1403 برمیگردم و این مطلب رو مرور میکنم...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

شبیه یک رویا

از ده سالگی شاید هم قبل تر، خیلی رویا پردازی میکردم. البته فکر میکنم خیلی از بچه های هم سن و سال من در آن دوران مثل من به رویاپردازی میپرداختند.

آن زمان ها این رویاپردازی ها بیشتر بر اساس کارتون ها و فیلم هایی که می دیدم بود. فیلم هایی مثل مگامن،جادوی درون، آکویلا، ساعت برناردو ... .

هر چه بزرگتر شدم نه تنها این رویاپردازی ها کمتر نشد، بلکه بیشتر هم شد. 

غرق شدن در این رویاها یک عادت شده بود. اما در طول زمان خود ماهیت رویاها تغییر کردند که البته این تغییر قطعا خود متاثر از باز هم فیلم هایی که می دیدم و البته علایقی که خودم داشتم بود. 

هر چه زندگی بیشتر فشار وارد میکرد، قدرت و عمق رویاها نیز بیشتر میشد. 

نشستن یه گوشه و فکر کردن به چیزایی که هیچ وقت اتفاق نخواهند افتاد. 

البته در حالت کلی رویاها هم با بزرگتر شدن من بزرگ شدند و ماهیتشون تغییر کرد.

ولی امروز که حدود 12 سال از اون زمان میگذره، به خودم نگاه میکنم و میبینم که من هنوزم همون آدمم. همون رویا پرداز لعنتی...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

انتهای بی انتها

بعضی روزا هم هست که خیلی به مرگ فکر میکنم 

روزایی که خسته میشم از همه ی چیزایی که ندارم 

خسته میشم از پرولتاریا بودن 

این روزا خیلی زندگی برام بی ارزشه 

نمیدونم تا کی میتونم ادامه بدم، این زندگی مزخرف رو 

یه زندگی احمقانه و اعصاب خورد کن 

مشکل اصلی اینجاست که هر کاری کردم به در بسته خوردم!

هنوزم همینطوره! هر کاری میکنم هزار تا مشکل اساسی پیش میاد!

در این حد که در یه مورد خاص اصلا جنگ شد هنوزم فک کنم جنگه دقیق نمیدونم دیگه دنبال نکردم اخبارشو!

حالا بگذریم! 

مرگ سخته چون قراره واسه همیشه خاموش بشی! تموم بشی!

هر چی بود و نبود! دیگه هیچ!

سخته که آدم بخواد به نبودن فک کنه! 

اونم وقتی که مطمئنی بعد از این هیچی نیس و دقیقا تموم میشی. 

پوچ!

کاش یه دنیایی بعد ازین دنیا وجود داشت

حتی جهنم 

به شخصه جهنم رو ترجیح میدم به این زندگی ...

 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

عمیقا پوچ

این روز ها بیشتر از هر زمانی در خودم فرو رفته ام 

شدم ام یک افسرده ی خاموش 

مرگ را انتظار میکشم 

هر شب به امید دیگر بیدار نشدن به خواب میروم 

میخوابم اما باز صبح می شود و چشم هایم به روی بدبختی ها باز می شود 

بدبختی های ناتمام یک پرولتاریای افسرده

در زندگی ام همیشه برهه های مختلفی وجود داشتند که دچار افسردگی میشدم 

اما این بار 

این بار کمی فرق دارد 

این بار دیگر هیچ چیزی هیچ ارزشی ندارد 

همه چیز پوچ است...

یک پوچی ناتمام 

مثل همین درد عجیب

همین زخم عجیب که روحم را آزار میدهد 

نه اینکه روحی وجود داشته باشم 

منظورم همین فکر یا روانم است یا هر چیزی به جزجسمم 

همان چیزی که بعد از مرگ خاموش میشود 

این روز ها کسی حرف مرا نمیفهمد 

کسی نه میفهمد نه کسی هست که اهمیت بدهد 

نشسته ام به قول آن شاعر، به در نگاه میکنم 

دریچه آه میکشد 

نشسته ام 

بی حس 

بی حوصله 

بی امید 

تمام میشوم تمام میشود تمام 

روزها می آیند و میگذرند و من به انتها میرسم 

هر روز سخت تر از دیروز 

 

۳ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

آرامش

زمان میگذره و میفهمی که باید از آدما دور بشی 

بری به سمت آرامشی 

آرامشی بدون حضور هیچ آدمی 

هیچ دختری 

خودت و خودت 

و شاید با یه دوست صمیمی 

توی یه کلبه ی کوچیک 

جایی که دور و برت بشه دشت و دمن پیدا کرد 

همینطور کوهستان 

و ساحل و دریا 

جایی که بتونی بدون ارتباط با ادما در آرامش کامل زندگیتو بکنی 

بدون اینکه اهمیتی بدی به هیچ کس و هیچ چیزی 

این زندگی هیچ چیز جدیدی نداره 

همه ی فشاراشو داره وارد میکنه با تمام قدرت با تمام وجود 

نمیدونم چی باید بگم دیگه 

واقعیت اینه که دیگه هیچی دلمو شاد نمیکنه جز یکم آرامش دور از آدما 

دور از همه ی همه ی آدما ...

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

This Is Not Me

ما از زندگی چیزای مختلفی میخوایم! 

هر کسی دنبال یه چیزیه! اما این به این معنی نیس که ما به چیزایی که میخوایم میرسیم.

چون معمولا نمیرسیم یا وقتی میرسیم که دیگه اهمیتی نداره.

درسته توی بیست سالگی میتونم به راحتی اون اسباب بازی که توی 10 سالگی میخواستم رو داشته باشم اما دیگه برام اهمیتی نداره.

شاید توی 50 سالگی به اون آزادی مالی که دلم میخواد برسم اما چه فایده ای داره وقتی که من توی 20 سالگی بهش نیاز داشتم.

زمان دشمن اصلی ماست در حالی که چیزی به اسم زمان وجود نداره. ما فقط زمان رو بوجود آوردیم تا نظمی به زندگیمون بدیم فارغ از اینکه در یک آنتروپی تمام عیار بوجود اومدیم.

باید چشماتو ببندی و توی این فضای مبهم و مه آلود معلق بشی، چون تو نسبت به این دنیا مثل یه ذره گرد و غبار در یک اتاقی. نه. حتی اونم نیستی.

 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

راهی یک راه ناتمام

گاهی انسان به اظراف خود می نگردو در میابد که چقدر نمی داند...

همین چقدر ندانستن میشود سوهان روح...

هر قدمی که میخوای برداری هزاران نفر را میبینی که این راه را بهتر از تو و پیش تر از تو رفته اند...

ندانستن، نتوانستن، نشدن، نرسیدن، همه عذاب اند...

عذابی بی پایان در دنیایی که قرار بود مایه ی خوشبختی و آرامش و آسایش ما بشود...

اما کو... اما کجا...

در عصر حاضر و غایت و آینده و گذشته هم ندارد... همه مان به فاک رفته ایم و می رویم...

آنکه با هر چه داشت، ساخت و بتخمم طور زندگی را گذراند، رفت با سختی اما آرامشی درونی داشت.

آنکه نخواست آنچه داشت و بدنبال بهتر شدن و تغییر کردن و تغییر دادن بود، هی به در بسته خورد... البته آدم های معمولی را می گویم...

وگرنه آن خوش شانسی که با هوش بالا، با چهره ای زیبا، با بدنی فوق العاده، با صدایی حیرت انگیز و یا حتی در خانواده ای ریچ متولد شد این دغدغه ی مارا ندارد، میخواد تغییری ایجاد بکند، میکند، چون میتواند. میرود، میکند، میخورد، میشود، میدهد، میگذراند با خوشی و با لذت روحی چون دارد و میتواند، یا پول یا استعداد یا هوش یا شرایط و ... .

ما از همه، هیچ نصیبمان شد. 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

خون مردگی احساس

جنگ اعصاب 

صبح به صبح بیدار 

تمام شب بی خواب

مغز بیمار 

خسته از جنگ، خسته از کار 

راه مرگ هر روز 

مسیر زندگیمان بود 

کارمان این است، مرگ تدریجی 

دود ماشین و، پیچ های پی در پی

خسته از تکرار، خسته از مردم 

حس تو این است، از همه عقب ماندی 

راه برگشتی نیست، پیر و بی هدف ماندی 

مرگ تلخ است اما 

راه دیگر چیست؟ 

جز به بیهودگی رفتن 

جز به روح خود را کشتن 

نه دگر قلب و، نه دگر احساس 

نه کمی عشق و، ذره ای اخلاص 

همه شان را کشتند، همه شان را بردند 

آنچه باقی مانده، یک دل افسرده 

خسته از آدم ها، خون دل ها خورده 

چاره ای جز این نیست 

عاشقانه باید مرد

مرگ من با این عشق 

هوش من از سر برد، خستگی ها را شست، تا ته این راه، با عشق باید مرد

جنگ اعصاب است، زهر تلخ صبحگاهی 

مرگ احساس است، طعم تلخ عصر پاییزی 

همه شب یاد تو، شده لالایی 

همه شب در رویا، با تو هستم تا صبح

هردومان خوشحالیم، زندگی شیرین است

و صدایت هر شب 

مینوازد گوشم 

تا خود صبح انگار 

در بهشتم با تو 

لحظه ای بعد اما 

این نوای بُرّنده

تیک تاک یک ساعت 

زنگ بی قرار یک گوشی 

این آلارم وقت نشناس 

همچنان یک خروشان موج 

زندگیمان را برد 

عاشقی مان را برد 

دست ها مان را برد 

چشم ها مان را برد 

نور خورشید و پنجره، چشمهایم 

یک نوازش از این صبح 

سردی صبح پاییزی 

تلخی صبحی دیگر

جنگ اعصابی دیگر

باز تکراری دیگر...

 

ح.ص ۲۳ مهر ۹۸

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

این بردگی، یک مرگ تدریجی

امید، بزرگترین اشتباه این بشر

و مرگ، راه و چاره، سیم و رز

زمان، نمک به زخم و دشنه در پشت من

دشمنان، دست در دست هم 

کنار هم، پا به پا، چکمه روی پشت ما

خدا نگاه میکند

صدای ما به او نمیرسد

صدای پشت صحنه ایم

نویز بی خطر

صدای پس زمنیه ایم

صدای باران، بوق ماشین

صدای پای رهگذر 

صدای آب چشمه ایم

خدا نگاه میکند

دشمنان به صف 

تشنه بر خون ما 

قطره قطره میچشند

و ما برای زندگی، 

تلاش میکنیم، دست و پنجه نرم میکنیم و مرگ خود، مرگ رویای خود، مرگ یک عشق یکتا، مرگ هر چه خواستیم

چشم هایمان، پر شده ازین همه مرگ 

پر شده ز خاک

انتهای این مسیر پر اشتباه

زندگی با امید 

بزرگترین اشتباه ما

لحظه لحظه مرگ ما، مرگ رویای ما، خنجری است، میان قلب زخم خورده مان

شکسته ایم 

صدایمان، صدای فریادمان

به گوش هیچکس نمیرسد

در این میان 

میان این همه رنج و درد 

میان این، بی عدالتی 

میان شهر پر ز جان به لب رسیده ها

میان کودکان کار 

میان دختران زخم خورده و کارگر 

میان درد های یک پدر 

میان زخم های قلب مادران 

میان جنگ یک پسر برای زندگی برای رشد برای رفع این بردگی

میان این مردم به فاک رفته

خدا فقط نگاه میکند ...

 

ح.ص  - 21 مهر 98

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

موزیک و یک دنیا حرف

اصلا حس عجیبی است گوش کردن به موزیک...

گاهی حالت را خوب میکند گاهی بد...

همان آهنگ...

خاطراتی را زنده میکنند که یاداوری شان فقط زجرت میدهند با این حال نمیتوانی جلوی خودت را بگیری...

زجر میکشی اما دوست داری این موزیک را تا آخر بشنوی و همه خاطرات را به یاد بیاوری...

خاطراتی که امروز دیگر فقط میتوانی به آنها فکر کنی... و همین فکر آنقدر روح و جسمت را آزار میدهد که به مرز خودکشی و ناامیدی مطلق میرسی...

اما دست از شندین آن نمیکشی...

ما از آزار روحی خود لذت نمیبریم...

چاره ای نداریم...

 

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

اشک های جاری

تفاوتی نمیکند که امروز دچار افسردگی شده اید، مشکل مالی دارید، ورشکست شده اید و یا هر نوع مشکل بزرگ و کوچک دیگر دارید...

در دنیا یک اصل ثابت وجود دارد و آن این است که همیشه یک مشکل بزرگتر وجود دارد.

۰ دیدگاه موافقین ۱ مخالفین ۰
سبز کم رنگ

نمیشه دیگه چیزی گفت

یه روزی به خودت میای و میبینی روی یه روال مضحک افتادی

روز به روز داره به سنت اضافه میشه نه راهی رو به جلو داری نه راه فرار

همه دنیا روی سرت خراب میشه 

 

دانشگاه - کار - خانواده - ادما -جامعه - دولت 

همه ی اینا تورو میبره به سمت یه افسردگی بی پایان 

یه ناامیدی احمقانه که مثل یه سم کشنده توی رگات جریان پیدا کرده 

هر روز کم کم تورو به سمت مرگ میبره 

هرچند روحت داره نفسا اخرشو میکشه 

آخرین نفساش رو با انتظار میکشه 

انتظار برای یه معجزه 

یه تغییر عظیم 

یه قدرت فوق العاده 

ولی خودت بهتر از هرکسی میدونی که همچین اتفاقی هیچ وقت نمی افته 

خودت میدونی که فردا بدتر از امروزه 

اما باید بازم بخوابی امشب رو 

با تمام افسردگی هات و تنهایی هات بخوابی و منتظر دیگه پا نشدن برای همیشه باشی

اما با بدبختی تمام دوباره صبح میشه و بیدار میشی 

و سنگینی کاری که ازش متنفری روی دوشت حس بشه 

جامعه احمق بهت تحمیل میکنه که تو که شاغلی از خیلی ها جلو تری اما 

اینا همه ش مزخرافتیه که توی ذهن همه جا شده 

خواسته یا ناخواسته ...

میرسی به جایی که میدونی به جز مرگ هیچ چیزی نمیتونه تورو به آرامش آلتیمیت برسونه 

آرامشی که نه پول نه عشق و نه هیچ چیز مادی دیگه نمیتونه تورو بهش برسونه 

هرچند نه عشقی توی زندگیت مونده و نه وضعیت مالی فوق العاده ای داری

یه آدم معمولی...

دست پنجه نرم میکنی تا برسی به مرگ...

و هر شب قبل از خواب...

به امید مرگ به رخت خواب میری...

فاعک...

ح.ص.

۰ دیدگاه موافقین ۰ مخالفین ۰
سبز کم رنگ